𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞⁴⁹
𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞⁴⁹
جونگکوک:میاا..تموم شد...چشمات و باز کن
میا با رنگ و روی پریده چشماش و باز کرد..
میا:جونگکوک حالم بده..دارم بالا میارم...
جونگکوک:زودباش پاشو..
میا رو توی بغلش گرفت و به قسمتی رفت که شهربازی خیلی خلوت بود.
جونگکوک:باید چیز شیرین بگیرم یا شور؟شیرین..
جونگکوک جعبه ی کوچیک موچی رو از مغازه خرید.موچی های کوچولو ی رنگارنگ توی بسته..شبیه رنگین کمون بود.
کنار میا نشست و اروم بهش موچی داد
جونگکوک:درواقعه نمیدونستم چی خوبه.ولی بنظرم بد نباشه این و بخوری..
میا:جونگکوک حالم بده..
دیگه اجازه ی حرف زدن نداد و یک موچی کامل رو گذاشت تو دهنش.
جونگکوک:بخور..همش و
میا چشماش رو محکم بست و شروع کرد جویدنش.لپاش دقیقا مثل موچی نرم بود و باد کرده بود.از چشم جونگکوک دور نموند.اهسته گوشیش رو از جیبش دراورد و یواشکی ازش عکس گرفت.دیدنش تو این حالت کیوت قند تو دلش اب میکرد.گوشیش رو تو جیبش گذاشت و نگاهش و دوباره به میا انداخت.
اون و بغل کرد و سرش رو بوسید.
جونگکوک:هی بیا بریم پشمک بگیریم.بریم؟
میا:باشه جونگکوکا
باهم بلند شدن و رفتن پشمک خریدن..
جونگکوک:میا..تهیونگ رو دوست داری؟
میا:خب میشه الان راجبش حرف نزنیم؟
جونگکوک:اخه..میا..یک حقیقت بگم؟
"تهیونگ"
مغزم داره میترکه.رفتار میا.ولی چرا جونگکوک
انقدر ساکت بود..خدای من.بهتره برم دنبالشون.
نباید دخترم و که اولین بار اوردمش المان تنها بفرستمش.کت قهوه ای رنگم و پوشیدم و
با ماشین راه افتادم.تو این شهر یک شهربازی بیشتر نداشت.پس باید همونجا رفته باشن.
وارد شهربازی شدم و همه جا رو گشتم.
اهه فکر کنم اونجان..به سمتشون رفتم.بین جمعیت.گوشیم توی دستم بود اما ناگهان یکی بهم برخورد کرد و گوشیم افتاد.لعنت بهش.
برداشتم دیدم گلسش کمی شکسته.
سرم و بالا اوردم که...خدای من..این چیه؟
«پایان تهیونگ ویو»
بخاطر ویسگون مجبور شدم داستان پارت و عوض کنم چون این پارت اسمات بود همش حذف میشد.پس مجبور شدم اینجوری عوضش کنم
جونگکوک:میاا..تموم شد...چشمات و باز کن
میا با رنگ و روی پریده چشماش و باز کرد..
میا:جونگکوک حالم بده..دارم بالا میارم...
جونگکوک:زودباش پاشو..
میا رو توی بغلش گرفت و به قسمتی رفت که شهربازی خیلی خلوت بود.
جونگکوک:باید چیز شیرین بگیرم یا شور؟شیرین..
جونگکوک جعبه ی کوچیک موچی رو از مغازه خرید.موچی های کوچولو ی رنگارنگ توی بسته..شبیه رنگین کمون بود.
کنار میا نشست و اروم بهش موچی داد
جونگکوک:درواقعه نمیدونستم چی خوبه.ولی بنظرم بد نباشه این و بخوری..
میا:جونگکوک حالم بده..
دیگه اجازه ی حرف زدن نداد و یک موچی کامل رو گذاشت تو دهنش.
جونگکوک:بخور..همش و
میا چشماش رو محکم بست و شروع کرد جویدنش.لپاش دقیقا مثل موچی نرم بود و باد کرده بود.از چشم جونگکوک دور نموند.اهسته گوشیش رو از جیبش دراورد و یواشکی ازش عکس گرفت.دیدنش تو این حالت کیوت قند تو دلش اب میکرد.گوشیش رو تو جیبش گذاشت و نگاهش و دوباره به میا انداخت.
اون و بغل کرد و سرش رو بوسید.
جونگکوک:هی بیا بریم پشمک بگیریم.بریم؟
میا:باشه جونگکوکا
باهم بلند شدن و رفتن پشمک خریدن..
جونگکوک:میا..تهیونگ رو دوست داری؟
میا:خب میشه الان راجبش حرف نزنیم؟
جونگکوک:اخه..میا..یک حقیقت بگم؟
"تهیونگ"
مغزم داره میترکه.رفتار میا.ولی چرا جونگکوک
انقدر ساکت بود..خدای من.بهتره برم دنبالشون.
نباید دخترم و که اولین بار اوردمش المان تنها بفرستمش.کت قهوه ای رنگم و پوشیدم و
با ماشین راه افتادم.تو این شهر یک شهربازی بیشتر نداشت.پس باید همونجا رفته باشن.
وارد شهربازی شدم و همه جا رو گشتم.
اهه فکر کنم اونجان..به سمتشون رفتم.بین جمعیت.گوشیم توی دستم بود اما ناگهان یکی بهم برخورد کرد و گوشیم افتاد.لعنت بهش.
برداشتم دیدم گلسش کمی شکسته.
سرم و بالا اوردم که...خدای من..این چیه؟
«پایان تهیونگ ویو»
بخاطر ویسگون مجبور شدم داستان پارت و عوض کنم چون این پارت اسمات بود همش حذف میشد.پس مجبور شدم اینجوری عوضش کنم
۳.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.