چشمای قشنگ تو
#part57
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
الان باید واقعا خودکشی میکردم؟چرا باید ب حرف اون دختره احمق گوش کنم بابای محمد پلیسه باید با پانیذ هماهنگ کنم بهش بگم
سریع گوشیمو از تو کیفم درآورم و شماره پانیذ رو گرفتم اه چرا ور نمیداره باید زنگ بزنم ب خود ممد
ممد:سلام
دیانا:سلام
ممد:عه سلام دیانا خوبی؟
دیانا:نه
ممد:چرا چیشده
دیانا:طولانیه فقط بدون ارسلان گروگان گرفتن شرطش هم اینکه من خودکشی کنم و واسشون پول بریزیم اگه هم ب پلیس خبر بدیم ارسلان رو میکشن
ممد:واییییی الان تهرانید؟؟؟؟
دیانا:نه کیشیم
ممد:الان ب بابا زنگ میزنم با نیرو های توی کیششون میان اونجا تو آدرسو بفرس
دیانا:میترسم بلایی سر ار....
ممد:تو نگران نباش من برم زنگ بزنم خداحافظ
بعد تقریبا ۱۰ دقیقه یه شماره ناشناس زنگ زد اولش ترسیدم ور دارم ولی جواب دادم
دیانا:س.سلام
.....:سلام من روشنفکر هستم پدر محمد
دیانا:سلام آقای روشنفکر ببخشید نشناختم
روشنفکر:خواهش می کنم ما نیرو هامون تو راه هستن و دارن میان اونجا
دیانا:ب ارسلان چیزی نشه
روشنفکر:ما کارمون رو بلدیم
دیانا:ممنون
روشنفکر:سما هم مراقب باشید چیز مشکوکی دیدید سریع اطلاع بدید خدانگهدار
دیانا:چشم خدافس
نفس تو سینم حبس شده بود نمیدونستم کار درستی کردم یا ن شاید اگ خودکشی میکردم بهتر بود ولی بعد من چ بلایی سر خانوادم میومد هوففف الان فقط دعا میکنم ارسلان سالم برگرده پیشمون ولی حرفای اون دختره چی؟یعنی ارسلان ولش کرده ارسلان چرا باید اینکارو کنه اون همچین آدمی نیست انقد مغروره ک ب کسی نمیگه دوست دارم
تو همین فکرا بودم ک ماشین های پلیس آروم پشتم پارک کردن با استرس فراوان از ماشین پیاده شدم
پلیس:سلام خانم رحیمی شما هستید؟
دیانا:ب.بله
پلیس:الان خطر ناکه شما اینجایید لطفا تشریف ببرید
دیانا:نه لطفااا بزارید بمونم
پلیس:نمیشه خانم
دیانا:لطفااااا
پلیس:باشه بمونید ولی مسئولیت شما دیگه با ما نیست
دیانا:باشه
پلیس:شما همینجا بمونید تا ما کارمون رو انجام بدیم ب احتمال زیاد تیر اندازی میشه پس لطفا بشینید تو ماشین پلیس چون شیشه هاش زد گلوله ست
دیانا:چشم
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
الان باید واقعا خودکشی میکردم؟چرا باید ب حرف اون دختره احمق گوش کنم بابای محمد پلیسه باید با پانیذ هماهنگ کنم بهش بگم
سریع گوشیمو از تو کیفم درآورم و شماره پانیذ رو گرفتم اه چرا ور نمیداره باید زنگ بزنم ب خود ممد
ممد:سلام
دیانا:سلام
ممد:عه سلام دیانا خوبی؟
دیانا:نه
ممد:چرا چیشده
دیانا:طولانیه فقط بدون ارسلان گروگان گرفتن شرطش هم اینکه من خودکشی کنم و واسشون پول بریزیم اگه هم ب پلیس خبر بدیم ارسلان رو میکشن
ممد:واییییی الان تهرانید؟؟؟؟
دیانا:نه کیشیم
ممد:الان ب بابا زنگ میزنم با نیرو های توی کیششون میان اونجا تو آدرسو بفرس
دیانا:میترسم بلایی سر ار....
ممد:تو نگران نباش من برم زنگ بزنم خداحافظ
بعد تقریبا ۱۰ دقیقه یه شماره ناشناس زنگ زد اولش ترسیدم ور دارم ولی جواب دادم
دیانا:س.سلام
.....:سلام من روشنفکر هستم پدر محمد
دیانا:سلام آقای روشنفکر ببخشید نشناختم
روشنفکر:خواهش می کنم ما نیرو هامون تو راه هستن و دارن میان اونجا
دیانا:ب ارسلان چیزی نشه
روشنفکر:ما کارمون رو بلدیم
دیانا:ممنون
روشنفکر:سما هم مراقب باشید چیز مشکوکی دیدید سریع اطلاع بدید خدانگهدار
دیانا:چشم خدافس
نفس تو سینم حبس شده بود نمیدونستم کار درستی کردم یا ن شاید اگ خودکشی میکردم بهتر بود ولی بعد من چ بلایی سر خانوادم میومد هوففف الان فقط دعا میکنم ارسلان سالم برگرده پیشمون ولی حرفای اون دختره چی؟یعنی ارسلان ولش کرده ارسلان چرا باید اینکارو کنه اون همچین آدمی نیست انقد مغروره ک ب کسی نمیگه دوست دارم
تو همین فکرا بودم ک ماشین های پلیس آروم پشتم پارک کردن با استرس فراوان از ماشین پیاده شدم
پلیس:سلام خانم رحیمی شما هستید؟
دیانا:ب.بله
پلیس:الان خطر ناکه شما اینجایید لطفا تشریف ببرید
دیانا:نه لطفااا بزارید بمونم
پلیس:نمیشه خانم
دیانا:لطفااااا
پلیس:باشه بمونید ولی مسئولیت شما دیگه با ما نیست
دیانا:باشه
پلیس:شما همینجا بمونید تا ما کارمون رو انجام بدیم ب احتمال زیاد تیر اندازی میشه پس لطفا بشینید تو ماشین پلیس چون شیشه هاش زد گلوله ست
دیانا:چشم
۴.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.