{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 17
تهیونگ : جونگکوک بسه خودتو خفه کردی با خوردن مشروب
جونگکوک : من حالم خوبه میدونی که روم تأثیر نداره
تهیونگ : میدونم اما الان حالت اصلا خوب نیست بیا تا اوتاقت ببرمت
جونگکوک :نمیخواد خودم میرم
تقریبا همه مهمون ها رفته بودن جونگکوک درحالی که مست بود و سرش گیج میرفت تودش روی به اوتاق اش رسوند
و با همون لباس ها خودش روی تخت انداخت و روبه سقف دراز کشید
هیچ وقت با خوردن مشروب مست نمیشد
اما امروز انقدر خورده بود که اصلا متوجه حالش نبود اما بازم
اون نگاه پر از نفر اون دوختر جلوی چشماش بود
اون دوختر انقدر بد باهاش رفتار کرد و پسش زد کاری که هیچ کس تاحالا نکرده بود اما هنوزم بهش فکر میکرد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{یک هفته بعد
چند رو از اون ماجرا میگذشت اون دوختر همش توی فکر بود با کسی حرف نمیزد مثل اين چند روز مشغول کارش بود
ساکت و آروم کسی دلیل این سکوتش رو نمیدونست که اون دوختر چی در فکرش داره از کافه بیرون اومد و مشغول تمیز کردن میز های بیرون شد که با صدای رئیس اش که سره یکی داد میزنه وارد کافه شد
و دید که رئیس اش داره سر دوستش داد میزنه
دستش رو بلند کرد و میخواست که بزنه توی صورت سوزونهوا که ا،ت
از دیدن اون صحنه خیلی عصبانی شد و با عجله یه سمتش رفت و دستش رو گرفت و به سمت عقب هول داد رئیس با عصبانیت به سمتش اومد
رئیس : چی کار کردی نکنه میخواهی اخراجت کنم
ا،ت با عصبانیت گفت
ا،ت : لازم نیست تو اخراجم کنی چون من استفا دادم
بعد از گفتن این حرف پیش بندش رو درآورد و روی میز انداخت و از کافه خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
با عصبانیت پرونده ها روی میز کوبيد و با منشی تماس گرفت و منشی با عجله وارد اوتاق شد
منشی : بله قربان
جونگکوک : چرا اون پرونده های که خواستم روی میزم نیست
منشی : معذرت میخوام قربان الان میار..........
با دادی که جونگکوک زد حرف منشیش قطع شد
جونگکوک : لازم نیست برو بیرون اخراجی
منشی : چی ببخشید قربان دیگه تکرار نمیشه
جونگکوک : توی قانون های من فرست دومی وجود نداره برو بیرون
به یه جون بگو بیاد
منشی : چشم قربان
منشی از اوتاق خارج شد و جونگکوک سرش رو بین دستاش گرفت که بعد از چند مین یه جون وارد اوتاق شد
یه جون : با من کار داشتین قربان..............ادامه دارد
پارت 17
تهیونگ : جونگکوک بسه خودتو خفه کردی با خوردن مشروب
جونگکوک : من حالم خوبه میدونی که روم تأثیر نداره
تهیونگ : میدونم اما الان حالت اصلا خوب نیست بیا تا اوتاقت ببرمت
جونگکوک :نمیخواد خودم میرم
تقریبا همه مهمون ها رفته بودن جونگکوک درحالی که مست بود و سرش گیج میرفت تودش روی به اوتاق اش رسوند
و با همون لباس ها خودش روی تخت انداخت و روبه سقف دراز کشید
هیچ وقت با خوردن مشروب مست نمیشد
اما امروز انقدر خورده بود که اصلا متوجه حالش نبود اما بازم
اون نگاه پر از نفر اون دوختر جلوی چشماش بود
اون دوختر انقدر بد باهاش رفتار کرد و پسش زد کاری که هیچ کس تاحالا نکرده بود اما هنوزم بهش فکر میکرد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{یک هفته بعد
چند رو از اون ماجرا میگذشت اون دوختر همش توی فکر بود با کسی حرف نمیزد مثل اين چند روز مشغول کارش بود
ساکت و آروم کسی دلیل این سکوتش رو نمیدونست که اون دوختر چی در فکرش داره از کافه بیرون اومد و مشغول تمیز کردن میز های بیرون شد که با صدای رئیس اش که سره یکی داد میزنه وارد کافه شد
و دید که رئیس اش داره سر دوستش داد میزنه
دستش رو بلند کرد و میخواست که بزنه توی صورت سوزونهوا که ا،ت
از دیدن اون صحنه خیلی عصبانی شد و با عجله یه سمتش رفت و دستش رو گرفت و به سمت عقب هول داد رئیس با عصبانیت به سمتش اومد
رئیس : چی کار کردی نکنه میخواهی اخراجت کنم
ا،ت با عصبانیت گفت
ا،ت : لازم نیست تو اخراجم کنی چون من استفا دادم
بعد از گفتن این حرف پیش بندش رو درآورد و روی میز انداخت و از کافه خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
با عصبانیت پرونده ها روی میز کوبيد و با منشی تماس گرفت و منشی با عجله وارد اوتاق شد
منشی : بله قربان
جونگکوک : چرا اون پرونده های که خواستم روی میزم نیست
منشی : معذرت میخوام قربان الان میار..........
با دادی که جونگکوک زد حرف منشیش قطع شد
جونگکوک : لازم نیست برو بیرون اخراجی
منشی : چی ببخشید قربان دیگه تکرار نمیشه
جونگکوک : توی قانون های من فرست دومی وجود نداره برو بیرون
به یه جون بگو بیاد
منشی : چشم قربان
منشی از اوتاق خارج شد و جونگکوک سرش رو بین دستاش گرفت که بعد از چند مین یه جون وارد اوتاق شد
یه جون : با من کار داشتین قربان..............ادامه دارد
۱.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.