پارتسوم

#پارت‌_سوم
من،پناهِ راد
دختری به دور از همه‌ی ترس‌ها و پر از جسارت برای فرار از باختن در رشته‌ی میکروبیولوژی در دانشگاه آزاد تهران مشغول به تحصیل بودم
یه کنکوریِ قدیم و دانشجوی جدید که ساعت‌های زیادی رو تلاش کرد تا به رشته‌ی دلخواهش دست پیدا کنه
شاید مامایی برای خیلی از هم‌دوره‌ای‌هام یه رشته‌ی معمولی و تکرارشده بود
اما برای من که بدنیا اوردن نوزادهای دوست‌داشتنی جذاب‌ترین رویای اون روزهام بود،یه فرصتِ فوق‌العاده‌ بود برای رسیدن به هدفم
اما روزی رسید که متوجه شدم یا باید در یک رشته‌ی دیگه درس بخونم،یا برگردم عقب و دوباره تمام روزهای خسته کننده‌ی قبل از کنکور رو تجربه کنم
و من که دخترِ تکرارِ اتفاقات نبودم فارغ از همه‌ی رویاهام حرکت به جلو رو انتخاب کردم...
اونروز توی محوطه دانشگاه در حال خوردن نسکافه بودیم که کژال خیره به روبرو با هیجان گفت
_واهاهای
_چته باز!
_پشت سرتو نگاه...
با کنجکاوی سرم رو برگردوندم و آروند رو در حالِ درگیری لفظی با یکی از دانشجوهای دختر دیدم
_پناه این بهترین موقعیتِ
پاشو بریم
_کجا بریم
بشین ببینما
_خنگِ خدا میگم پاشو یعنی جت شو که امروز روزِ ماست
_فازتو نمیفهمم به قرآن
یبار میگی نپیچ بهش یبار ترغیبم میکنی...
کژال مقنعش رو کشید جلو
و به تمسخر عینکِ نداشتش رو با انگشت اشاره داد پایین و با لحنی فلسفی گفت
_و اینگونه شد که پس از دیدن این لوکیشن حسی بسی فضول‌مآبانه درونمان وول وول میکند که...
و با لحنی پر از حرص گفت
_پدرشو درار...
خنده ریزی کردم که لیوان‌های نسکافه رو برداشت و حرکت کرد
_هوی کژال
خوب وایسا بیام دیگه
_دِ بدو دیگه مث افلیجا راه میای...
با نزدیک‌تر شدن به آروند صداها واضح‌تر از قبل میومد
دختری که از آرایش غلیظ و موهای فر شدش مشخص بود از دانشجوهای ترم اولِ میگفت
_یکبار دیگه حتی سایتو ببینم به حراست خبر دادما...
و آروند که در سکوت کامل ازش دور شد
کژال از موقعیت استفاده کرد و برای فهمیدن ماجرا با لحنی دلسوزانه به دختره گفت
_ببینمت خواهر
چی شدی تو آخه
کی اذیتت کرده؟
_ولم کن بابا
من غلط کنم خواهر تو باشم...
و بی دلیل شروع کرد به کژال توهین کردن که رفتم مقابلش و گفتم
_یادم نمیاد گرفته باشیمت که حالا ولت کنیم
فک کردی اینجا سرچهارراهِ کولی بازی دربیاری آدم جمع کنی؟
_عه!
پسره توام پیچوندت عصبی شدی که
برو شاخ نشو واسم
_شاخ مالِ گاوه و الحق که برازنده خودته
حالام هیس شو حرکت کن ترافیک شده...
کژال دستم رو گرفت و به دنبال خودش کشوند
داشت آرومم میکرد که صدایی از پشت سر گفت
_شما محصلی یا لاتِ دانشگاه؟....
دیدگاه ها (۳)

#پارت_‌چهارم_شما محصلی یا لاتِ دانشگاه؟برگشتم و با دیدن مهرا...

#پارت_‌پنجمبا خارج شدن از کلاس مهراد رو در حال صحبت با دوستا...

#پارت‌_دوممهراد که کنار آروند نشسته بود گفت_اوف استاد نگو عش...

#پارت‌_یکمخانم عاطفه زرین_حاضرخانم کمند اسماعیلی_بله استادآق...

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۶ویو ا.تبعد از اینکه لانا رفت بیرون تا صورت...

دو پارتی قسم میخورم که مراقبش باشم …نفسی عمیق کشیدی ، به زبو...

پارت : ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط