ف۱ پارت ۲۳
ف۱ پارت ۲۳
.
توی این فکرا بودم که دست انیس روی شونم قرار گرفت
+ام میشه کمک کنی منو ادوارد زورمون نمیرسه گفتیم شاید زورتو برسه
با لبخند سری تکون دادمو رفتم کمکشون بهتر بود که زودتر اینجا رو تمیز کنیم اگه من اینطوری حالم اینجا بد میشه یونا مطمئناً افسرده میشه
...........
یونا روی مبل ولو شده بود و به اطراف نگاه میکرد انگار نه انگار که اینجا همون جایی بود که با گریه عضا رو نگاه میکرد و سمت دوستشون تفنگ گرفت انگار نه انگار که از اینجا به بعد رو با فیلیکس گذروند و بعد آخر داستان اون رو کشت زندگی یونا عجیب بود همیشه.... انگار نه انگار که اون هم یه ادمه البته درسته که زندگی همچین سختیهایی داره اما خدا گاهی آدمهایی رو براش میاره که تمام اون سختیها رو از بین میبرن مثل لیلی که الان بیدار شده و با شوق به اطراف نگاه میکنه در حالی که اگه زودتر بیدار میشد کل اینجا رو خونی میدید لیلی زندگی شیرینی داشت اما یونا الان که داره فکر میکنه اگه اون لحظه توی عمارت جنگی پیش نمیاومد خودش کسی بود که مادر لیلی رو میکشت و این به طرز عجیبی فشار شدیدی رو روش میذاشت
.
.
یونا همونطور که تو فکر بود حس کرد که کسی کنارش نشست ...لحظهای بعد یونا کشیده شد توی بغل جیهوپ
_دیگه نمیای بغلما همش ماموریت همش ماموریت بابا ول کن
یونا لبخندی زد
+میدونی از خدامه ها اما دست خودم نیست دوست دارم هرچی زودتر به آخر داستان برسم
جیهوپ در مقابل لبخند یونا لبخند بزرگتری زد
_میدونی که این غیر ممکنه چون هر چقدر که بخوای داستان رو زودتر به اتمام برسونی یکی جلوت رو میگیره یه شخصیتی میاد تو داستان هیچ وقت قرار نیست به این راحتی تموم شه
یونا نگاهی به جی هوب کرد
+مگر اینکه انقدر بدشانس باشیم که حالا که به ادامه داستان امیدواریم یه بمب بخوره همین جا بمیریم
جیهوپ خندید
_هیچ وقت دست از سر این حرفا برنمیداری
+معلومه که برنمیدارم تا آخر عمرم یه آدم ناامیدم
_تا وقتی من هستم این اجازه رو نداری
یونا لبخندی زد و سرشو تکیه داد به سینههای جیهوپ انگار تمام آرامشها توی بغلش بود... پس چشماش رو بست و از دقایق لذت برد
.........
مرد با سرعت زیادی سالن رو میدوید نه به خاطر اینکه از شخصی ترسیده بود......بلکه به خاطر ملکه آینده که تصمیم گرفته بود جای ماکت.... انسان واقعی بزنه مادمازل با لبخند تیرکمونش رو سمت سر مرد گرفت نفس عمیقی کشید کمان رو کمی به عقب کشید و با خوشحالی پرتابش کرد
.
.
توی این فکرا بودم که دست انیس روی شونم قرار گرفت
+ام میشه کمک کنی منو ادوارد زورمون نمیرسه گفتیم شاید زورتو برسه
با لبخند سری تکون دادمو رفتم کمکشون بهتر بود که زودتر اینجا رو تمیز کنیم اگه من اینطوری حالم اینجا بد میشه یونا مطمئناً افسرده میشه
...........
یونا روی مبل ولو شده بود و به اطراف نگاه میکرد انگار نه انگار که اینجا همون جایی بود که با گریه عضا رو نگاه میکرد و سمت دوستشون تفنگ گرفت انگار نه انگار که از اینجا به بعد رو با فیلیکس گذروند و بعد آخر داستان اون رو کشت زندگی یونا عجیب بود همیشه.... انگار نه انگار که اون هم یه ادمه البته درسته که زندگی همچین سختیهایی داره اما خدا گاهی آدمهایی رو براش میاره که تمام اون سختیها رو از بین میبرن مثل لیلی که الان بیدار شده و با شوق به اطراف نگاه میکنه در حالی که اگه زودتر بیدار میشد کل اینجا رو خونی میدید لیلی زندگی شیرینی داشت اما یونا الان که داره فکر میکنه اگه اون لحظه توی عمارت جنگی پیش نمیاومد خودش کسی بود که مادر لیلی رو میکشت و این به طرز عجیبی فشار شدیدی رو روش میذاشت
.
.
یونا همونطور که تو فکر بود حس کرد که کسی کنارش نشست ...لحظهای بعد یونا کشیده شد توی بغل جیهوپ
_دیگه نمیای بغلما همش ماموریت همش ماموریت بابا ول کن
یونا لبخندی زد
+میدونی از خدامه ها اما دست خودم نیست دوست دارم هرچی زودتر به آخر داستان برسم
جیهوپ در مقابل لبخند یونا لبخند بزرگتری زد
_میدونی که این غیر ممکنه چون هر چقدر که بخوای داستان رو زودتر به اتمام برسونی یکی جلوت رو میگیره یه شخصیتی میاد تو داستان هیچ وقت قرار نیست به این راحتی تموم شه
یونا نگاهی به جی هوب کرد
+مگر اینکه انقدر بدشانس باشیم که حالا که به ادامه داستان امیدواریم یه بمب بخوره همین جا بمیریم
جیهوپ خندید
_هیچ وقت دست از سر این حرفا برنمیداری
+معلومه که برنمیدارم تا آخر عمرم یه آدم ناامیدم
_تا وقتی من هستم این اجازه رو نداری
یونا لبخندی زد و سرشو تکیه داد به سینههای جیهوپ انگار تمام آرامشها توی بغلش بود... پس چشماش رو بست و از دقایق لذت برد
.........
مرد با سرعت زیادی سالن رو میدوید نه به خاطر اینکه از شخصی ترسیده بود......بلکه به خاطر ملکه آینده که تصمیم گرفته بود جای ماکت.... انسان واقعی بزنه مادمازل با لبخند تیرکمونش رو سمت سر مرد گرفت نفس عمیقی کشید کمان رو کمی به عقب کشید و با خوشحالی پرتابش کرد
.
۵.۳k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.