پارت ۱۵
پارت ۱۵
ویو کوک
وقتی فهمیدم ا.ت نیست خیلی عصبی شدم بهش گفتم نره ولی بازم کار خودشو کرد این چند روز خیلی مشغول بودم و حواسم بهش نبوده هوابرش داشته انگار جئون ا.ت مگه اینکه دستم بهت نرسه
وقتی رسیدم نارا رو ندیدم برای همین سریع رفتم تو دور اطرافم رو نگاه کردم که با چیزی که دیدم خون جلوچشمام رو گرفت دستش توی دست یه پسر بود که چشمش افتاد به من و سریع اومد سمتم
ا.ت:کوک
کوک:فقط خفه شو
ا.ت:لطفا بیا بریم بیرون
نمیخواستم جلو بقیه باهاش دعوا کنم پس سریع رفتیم بیرون
کوک:این یعنی چی هااا(داد)
ا.ت:اونجوری که
کوک:خفه شو ا.ت اون پسره کی بود هاااا انگار خیلی صحنه عاشقانه ای داشتین نکنه مزاحم شدم
ا.ت:لطفا بزار توضیح بدم
کوک:چیو توضیح بدی مگه بهت نگفتم حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون(عربده)
(ا.ت بغض بدی توی گلوش بود برای اینکه اشکش نریزه چیزی نگفت که سهون اومد سمتشون)
سهون:هی چرا سرش داد میزنی
کوک که بیشتر از قبل عصبانی بود داد زد
کوک:تو دیگه کی هستی هاااا به چه حقی نزدیکش شدی
سهون:من دوستپسرشم خودت کی هستی ها
ا.ت چشاش از حقه زد بیرون و بای چشای اشکی گفت
ا.ت:کوک این...
کوک:من شوهرشم عوضی(و بامشت زد تو صورت سهون و هی مشت های بیشتری بهش میزد)که ا.ت با گریه داد زد بسههه لطفاا بس کن
کوک با عصبانیت بیش از حد سهون رو ول کرد و دست ا.ت رو گرفت و سوار ماشینش کرد
کوک:برای تو هم دارم پس به من خیانت میکنی
ا.ت:کوک واقعا اینطور نیست(با گریه)
کوک:خفه شو تا بلایی سرت نیاوردم(عربده)
ا.ت بی صدا گریه میکرد و کوک با سرعت خیلی خیلی زیادی به سمت عمارت حرکت کرد
(خیلی خب برید بخوابید)
ویو کوک
وقتی فهمیدم ا.ت نیست خیلی عصبی شدم بهش گفتم نره ولی بازم کار خودشو کرد این چند روز خیلی مشغول بودم و حواسم بهش نبوده هوابرش داشته انگار جئون ا.ت مگه اینکه دستم بهت نرسه
وقتی رسیدم نارا رو ندیدم برای همین سریع رفتم تو دور اطرافم رو نگاه کردم که با چیزی که دیدم خون جلوچشمام رو گرفت دستش توی دست یه پسر بود که چشمش افتاد به من و سریع اومد سمتم
ا.ت:کوک
کوک:فقط خفه شو
ا.ت:لطفا بیا بریم بیرون
نمیخواستم جلو بقیه باهاش دعوا کنم پس سریع رفتیم بیرون
کوک:این یعنی چی هااا(داد)
ا.ت:اونجوری که
کوک:خفه شو ا.ت اون پسره کی بود هاااا انگار خیلی صحنه عاشقانه ای داشتین نکنه مزاحم شدم
ا.ت:لطفا بزار توضیح بدم
کوک:چیو توضیح بدی مگه بهت نگفتم حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون(عربده)
(ا.ت بغض بدی توی گلوش بود برای اینکه اشکش نریزه چیزی نگفت که سهون اومد سمتشون)
سهون:هی چرا سرش داد میزنی
کوک که بیشتر از قبل عصبانی بود داد زد
کوک:تو دیگه کی هستی هاااا به چه حقی نزدیکش شدی
سهون:من دوستپسرشم خودت کی هستی ها
ا.ت چشاش از حقه زد بیرون و بای چشای اشکی گفت
ا.ت:کوک این...
کوک:من شوهرشم عوضی(و بامشت زد تو صورت سهون و هی مشت های بیشتری بهش میزد)که ا.ت با گریه داد زد بسههه لطفاا بس کن
کوک با عصبانیت بیش از حد سهون رو ول کرد و دست ا.ت رو گرفت و سوار ماشینش کرد
کوک:برای تو هم دارم پس به من خیانت میکنی
ا.ت:کوک واقعا اینطور نیست(با گریه)
کوک:خفه شو تا بلایی سرت نیاوردم(عربده)
ا.ت بی صدا گریه میکرد و کوک با سرعت خیلی خیلی زیادی به سمت عمارت حرکت کرد
(خیلی خب برید بخوابید)
۱۱.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.