Part75
Part75
عرفان : دایی اونکه شوهرش نیست (خندید)
با زدن این حرف هم من و هم کوک شوکه شدیم
یکم بعد همه رفتن و موقع رفتن عرفان منو بغل کرد و یه بوسه ریز درست گوشه لبم گذاشت ..کوک دید
×هییییییی
+کوک ..کوک نکن
کوک افتاده بود تو جون عرفانو کتکش میزد… دایی هام سعی میکردن جداش کنن اما نمیشد
+کوووووک لطفاااا
بالاخره عقب اومد و دستامو گرفت
+عرفان برو.. برووووو
عرفان : مرتیکه… ا/ت خودش اعتراضی نکرد بعد تو غلدری میکنی ?
+عرفان گمشوووو
×به این عوضی بگو گورشو گم کنه تا داغونش نکردم
عرفان : چی میگه اون مرتیکه ی چینی
اینبار این من بودم که افتاده بودم رو عرفانو میزدمش
+اولا. مرتیکه چینی خودتییییییییی…. دوما اون کسی که داری بهش… بهش میگی مرتیکه شوهر اینده منه… سوما… تو غلط کردی که منو بوسیدی… پس حقته… حقته کتک بخوری… حالا گمشوو. گشمو تا نصفت نکردم
عرفان : اخخ.. ا/ت… خب ..خبببب
+گمشو
کوک از من تقلید کرد
×گمشو
از اینکه سعی کرد با همون لحن من بگه خندم میگرفت اما نباید میخندیدم ..باید حالت چهرمو حفظ میکردم
عرفانو بقیه رفتن…
دستم خون میومد
×دستتت
+چیزی نیست
مامانبزرگ ا/ت: از بس زدی بچرو دستت به خون افتاد
+مامان چرااا… برای چی اینکارو کردی???
مامانبزرگ ا/ت: خب دیدم دوست داره ..اجازه دادم شانسشو امتحان کنه
+مامان اصلا برام مهم نیست بقیه چی فکر میکنن ..من میخوام باهمین ادم که شما بهش میگین مرتیکه ی چینی ازدواج کنم… نه عرفان و نه هیچ خر دیگه ای جای اونو برام نمیگیره مطمئن باش
×هیییس .بسه بیا بریم یکم بخوابیم…
از مامابزرگ اجازه گرفتیم که بریم تو اتاقو یکم بخوابیم
+اخخخ ..احساس میکنم بدنم داره متلاشی میشه
×بیا تو بغل من… من درستت میکنم
از پشت محکم منو تو بغلش گرفت و سرشو بین گردنم گذاشت
+کوک ..فامیل و اقوام تو الحدلله با من مشکلی که ندارن ها??!
×هوم?
+بخدا دیگه توانشو ندارم باهاشون بجنگم
×نترس ..بخواب
+باشه
بیدار شدن ما مساوی بود با صبح
+
عرفان : دایی اونکه شوهرش نیست (خندید)
با زدن این حرف هم من و هم کوک شوکه شدیم
یکم بعد همه رفتن و موقع رفتن عرفان منو بغل کرد و یه بوسه ریز درست گوشه لبم گذاشت ..کوک دید
×هییییییی
+کوک ..کوک نکن
کوک افتاده بود تو جون عرفانو کتکش میزد… دایی هام سعی میکردن جداش کنن اما نمیشد
+کوووووک لطفاااا
بالاخره عقب اومد و دستامو گرفت
+عرفان برو.. برووووو
عرفان : مرتیکه… ا/ت خودش اعتراضی نکرد بعد تو غلدری میکنی ?
+عرفان گمشوووو
×به این عوضی بگو گورشو گم کنه تا داغونش نکردم
عرفان : چی میگه اون مرتیکه ی چینی
اینبار این من بودم که افتاده بودم رو عرفانو میزدمش
+اولا. مرتیکه چینی خودتییییییییی…. دوما اون کسی که داری بهش… بهش میگی مرتیکه شوهر اینده منه… سوما… تو غلط کردی که منو بوسیدی… پس حقته… حقته کتک بخوری… حالا گمشوو. گشمو تا نصفت نکردم
عرفان : اخخ.. ا/ت… خب ..خبببب
+گمشو
کوک از من تقلید کرد
×گمشو
از اینکه سعی کرد با همون لحن من بگه خندم میگرفت اما نباید میخندیدم ..باید حالت چهرمو حفظ میکردم
عرفانو بقیه رفتن…
دستم خون میومد
×دستتت
+چیزی نیست
مامانبزرگ ا/ت: از بس زدی بچرو دستت به خون افتاد
+مامان چرااا… برای چی اینکارو کردی???
مامانبزرگ ا/ت: خب دیدم دوست داره ..اجازه دادم شانسشو امتحان کنه
+مامان اصلا برام مهم نیست بقیه چی فکر میکنن ..من میخوام باهمین ادم که شما بهش میگین مرتیکه ی چینی ازدواج کنم… نه عرفان و نه هیچ خر دیگه ای جای اونو برام نمیگیره مطمئن باش
×هیییس .بسه بیا بریم یکم بخوابیم…
از مامابزرگ اجازه گرفتیم که بریم تو اتاقو یکم بخوابیم
+اخخخ ..احساس میکنم بدنم داره متلاشی میشه
×بیا تو بغل من… من درستت میکنم
از پشت محکم منو تو بغلش گرفت و سرشو بین گردنم گذاشت
+کوک ..فامیل و اقوام تو الحدلله با من مشکلی که ندارن ها??!
×هوم?
+بخدا دیگه توانشو ندارم باهاشون بجنگم
×نترس ..بخواب
+باشه
بیدار شدن ما مساوی بود با صبح
+
۸.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.