• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part152
#leoreza
پهلوش رو فشردم که اخش با گذاشتن لبام رو لباش خفه شد
لباس هام رو دونه دونه دراورد ، سمت تخت هدايت اش کردم و روش گذاشتم با قرار گرفتن خودم روش
قفس سینه اش از هیجان بالا و پایین میرفت دستی به سینه اش کشیدم و تو مشتم گرفتمش
نوک انگشتانم رو نوازش وار روی شکمش میکشیدم
لبام که مثل آتیش میسوخت رو گونه اش گذاشتم
بی حال گفت
پانیذ: دستت رو اونجوری رو شکمم نزار ، طاقت ندارم
لبخندی شدم و بوسه ای رو چشم اش زدم
_یعنی انقدر نیاز داری یا دوسم داریم
نگاهی به چشماش کردم
پانیذ: من بیشتر از هر کسی تو رو دوست دارم
زهی باطل فردا هیچکدام حرفامون رو یادم مون نخواهد بود
لب تب دارش را روی سینم گذاشت که نفس ام حبس شد ، این دختر با من چیکار میکرد
زبونی دور ناف اش کشیدم دستام رو جفت دستاش کردم چشمکی حواله اش کردم
_بی جنبه که نیستی رز ام
لب زیرین اش رو به دندان گرفت و دستی به دون تپلش کشید
هیجانِ من چندین برابر شد با وارد کردنش آخ گفتنش مثل صدایی که همیشه تو گوشم هک شد
امشب شروع یه رابطه خاصی بود که از فرداش خبری نداشتیم
این شب رو هیچوقت قرار نبود تکرار بشه اگرم هم میشد باید فردا منتظر جوابش بودیم
با چندین تل*مبه وقتی ار*ضا شدم توش خالی کردم ؛ بی حال کنارش دراز کشیدم و تن بی جونش رو تو بغلم گرفتم
بوسه ای به موهاش زدم و پتو رو کشیدم رو خودم زمزمه وار لب زدم
_سعی میکنم امشب رو یادم نره رز ام
با خستگی چشم بستم و زود خوابم برد
* * * *
چشم باز کردم و بلند شدم نگاهی به دور و ور تازه متوجه اتفاقات شدم سریع لباسی پوشیدم
ولی اثری از پانیذ نبود کلافه دستی به موهام کشیدم
_چیکار کردی پسر گند زدی
بی هوا در سرویس باز شد و با پانیذ که با اشک سرش را گرفته بود روبرو شدم
سمتش رفتم تنها جمله ای که میتونستم بگم
_متاسفم توضیح میدم
سر رو شونه هام گذاشت
پانیذ: مشکلی با اون قضیه ندارم خودمم اشتباه کردم اما اشکال نداره ، رضا سرم داره میترکه
قرصی که همیشه برای سردرد ام استفاده میکردم رو بهش دادم با کمی آب، رو تخت نشستم
_بیا دراز بکش سرا رو ماساژ بدم تا خوب بشه
بدون تعلل دراز کشید و سرش را روی پام گذاشت ، شروع کردم به ماساژ دادن پیشونی و سرش
انگار آنقدری که درد میکرد سریع خوابش برد
هیچی از دیشب یادم نبود هرچقدر فکر میکردم به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم
تقه ای به در خورد و نیکا وارد اتاق شد
_هیشش آروم
نیکا: باشه کارت تموم شد بابا منتظرته
سری تکون دادم که بیرون رفت ، وقتی متوجه شدم کامل خوابید بلند شد و رفتم پیشه بابا .....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part152
#leoreza
پهلوش رو فشردم که اخش با گذاشتن لبام رو لباش خفه شد
لباس هام رو دونه دونه دراورد ، سمت تخت هدايت اش کردم و روش گذاشتم با قرار گرفتن خودم روش
قفس سینه اش از هیجان بالا و پایین میرفت دستی به سینه اش کشیدم و تو مشتم گرفتمش
نوک انگشتانم رو نوازش وار روی شکمش میکشیدم
لبام که مثل آتیش میسوخت رو گونه اش گذاشتم
بی حال گفت
پانیذ: دستت رو اونجوری رو شکمم نزار ، طاقت ندارم
لبخندی شدم و بوسه ای رو چشم اش زدم
_یعنی انقدر نیاز داری یا دوسم داریم
نگاهی به چشماش کردم
پانیذ: من بیشتر از هر کسی تو رو دوست دارم
زهی باطل فردا هیچکدام حرفامون رو یادم مون نخواهد بود
لب تب دارش را روی سینم گذاشت که نفس ام حبس شد ، این دختر با من چیکار میکرد
زبونی دور ناف اش کشیدم دستام رو جفت دستاش کردم چشمکی حواله اش کردم
_بی جنبه که نیستی رز ام
لب زیرین اش رو به دندان گرفت و دستی به دون تپلش کشید
هیجانِ من چندین برابر شد با وارد کردنش آخ گفتنش مثل صدایی که همیشه تو گوشم هک شد
امشب شروع یه رابطه خاصی بود که از فرداش خبری نداشتیم
این شب رو هیچوقت قرار نبود تکرار بشه اگرم هم میشد باید فردا منتظر جوابش بودیم
با چندین تل*مبه وقتی ار*ضا شدم توش خالی کردم ؛ بی حال کنارش دراز کشیدم و تن بی جونش رو تو بغلم گرفتم
بوسه ای به موهاش زدم و پتو رو کشیدم رو خودم زمزمه وار لب زدم
_سعی میکنم امشب رو یادم نره رز ام
با خستگی چشم بستم و زود خوابم برد
* * * *
چشم باز کردم و بلند شدم نگاهی به دور و ور تازه متوجه اتفاقات شدم سریع لباسی پوشیدم
ولی اثری از پانیذ نبود کلافه دستی به موهام کشیدم
_چیکار کردی پسر گند زدی
بی هوا در سرویس باز شد و با پانیذ که با اشک سرش را گرفته بود روبرو شدم
سمتش رفتم تنها جمله ای که میتونستم بگم
_متاسفم توضیح میدم
سر رو شونه هام گذاشت
پانیذ: مشکلی با اون قضیه ندارم خودمم اشتباه کردم اما اشکال نداره ، رضا سرم داره میترکه
قرصی که همیشه برای سردرد ام استفاده میکردم رو بهش دادم با کمی آب، رو تخت نشستم
_بیا دراز بکش سرا رو ماساژ بدم تا خوب بشه
بدون تعلل دراز کشید و سرش را روی پام گذاشت ، شروع کردم به ماساژ دادن پیشونی و سرش
انگار آنقدری که درد میکرد سریع خوابش برد
هیچی از دیشب یادم نبود هرچقدر فکر میکردم به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم
تقه ای به در خورد و نیکا وارد اتاق شد
_هیشش آروم
نیکا: باشه کارت تموم شد بابا منتظرته
سری تکون دادم که بیرون رفت ، وقتی متوجه شدم کامل خوابید بلند شد و رفتم پیشه بابا .....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۵k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.