تو درون من
تو درون من
ادامه پارت بیست و دوم
اسلاید ۲ گردنبند ات
کوک:هوم؟نظرت چیه؟
کوک موهای ات رو کنار زد و گردنبند رو براش بست
کوک:خیلی بهت میاد🙂
ات:🙂🙂سلیقه ی توعه دیگه😅😅
کوک دوباره ات رو بغل کرد
کوک:اوه راستی واسه بچه هام گرفتم برم بدم به____(حرفش توسط آن قطع شد)
ات:نه صبر کن....خوابیدن
بزار برای فردا
کوک:اوهوم....خب.....بریم بخوابیم؟حتما خیلی خسته ای
ات لبخندی زد که کوک یهویی اونو براید استایل بغل کرد و برد و انداخت رو تخت و روش خیمه زد
کوک:خب خب خب....خانم خانماااا
ات:یااااا کوک خوابم میاد🥺(مظلوم)
کوک:😮💨فقط همین یه بار.....
کوک سریع رفت پیش ات دراز کشید....از پشت بغلش کر دو خوابید
*پرش به صبح
ات مثل روز های دیگه زود بیدار شد
اواسط کارش رفت و کوت رو بیدار کرد و از کوک خواست که اون یونا رو بیدار کنه
خودشم رفت سراغ یوهی
*کوک و یونا
کوک با لبخند به دخترش زل زده بود
با دست چپش سر یونا رو نوازش کرد که یونا کم کم بیدار شد
با دیدن چهره کوک بغض کرد
یونا:بیدار شدم....میشه بری؟
کوک:نخیر خانم جئون نمیشه.....چون من باید یه صحبتی باهاتون داشته باشم
یونا با اینکه نمیخواست امت قبول کرد
کوک:بابت دیروز واقعا ازت معذرت معذرت میخوام....همونطور که میدونید مامانت منو راضی کرد که تو قرار بزاری و یه بنده خدایی اون فیلمارو واسم فرستاد....منم خون جلوی چشمم رو گرفت و.......بقیشم خودت میدونی
یونا:بازم حق نداشتی سر مامان داد بزنی
حق نداشتی گریشو در بیاری....تو این دنیا اون از همه واسه مهمتره و تو هن حق نداشتی اذیتش کنی
کوک:من.....متاسفم
یونا:از من نباید معذرت بخوای....از مامان باید عذر خواهی کنی
کوک:من...اینکارو کردم
یونا:خیلی خب باشه.....
کوک جعبه کادویی که برای یونا خریده بود رو از جیبش در اورد و جلوی یونا گرفت
کوک:پس...بالاخره....سرکار خانم منو میبخشن؟
یونا که چشمای برق میزد گفت
یونا:البتهه🤩🤩
*ات و یوهی
ات:یوهیااا
بیدار شو مامان......دیرت میشه هااا عزیزم
یوهی کم کم بیدار شد
یوهی:اومده؟😑
ات:دیشب یه قرار دیگه گذاشته بودیماا
یوهی:مامانننن
ات:جانم پسرم
یوهی:🥺🥺
ات:راه نداره🙂پاشو برو منم میرم غذا رو آماده کنم
من یک ساعت دیگه بازم پارت میزارم
ببخشید این پارت یکم اسمات شد
و اینکه اون سناریو ای که نوشتم بد بود؟
اگه بد بود بگیر فقط فیک بنویسم
این چطور بود؟
اسلاید ۲ کادو یوهی
اسلاید ۳ کادو یونا
ادامه پارت بیست و دوم
اسلاید ۲ گردنبند ات
کوک:هوم؟نظرت چیه؟
کوک موهای ات رو کنار زد و گردنبند رو براش بست
کوک:خیلی بهت میاد🙂
ات:🙂🙂سلیقه ی توعه دیگه😅😅
کوک دوباره ات رو بغل کرد
کوک:اوه راستی واسه بچه هام گرفتم برم بدم به____(حرفش توسط آن قطع شد)
ات:نه صبر کن....خوابیدن
بزار برای فردا
کوک:اوهوم....خب.....بریم بخوابیم؟حتما خیلی خسته ای
ات لبخندی زد که کوک یهویی اونو براید استایل بغل کرد و برد و انداخت رو تخت و روش خیمه زد
کوک:خب خب خب....خانم خانماااا
ات:یااااا کوک خوابم میاد🥺(مظلوم)
کوک:😮💨فقط همین یه بار.....
کوک سریع رفت پیش ات دراز کشید....از پشت بغلش کر دو خوابید
*پرش به صبح
ات مثل روز های دیگه زود بیدار شد
اواسط کارش رفت و کوت رو بیدار کرد و از کوک خواست که اون یونا رو بیدار کنه
خودشم رفت سراغ یوهی
*کوک و یونا
کوک با لبخند به دخترش زل زده بود
با دست چپش سر یونا رو نوازش کرد که یونا کم کم بیدار شد
با دیدن چهره کوک بغض کرد
یونا:بیدار شدم....میشه بری؟
کوک:نخیر خانم جئون نمیشه.....چون من باید یه صحبتی باهاتون داشته باشم
یونا با اینکه نمیخواست امت قبول کرد
کوک:بابت دیروز واقعا ازت معذرت معذرت میخوام....همونطور که میدونید مامانت منو راضی کرد که تو قرار بزاری و یه بنده خدایی اون فیلمارو واسم فرستاد....منم خون جلوی چشمم رو گرفت و.......بقیشم خودت میدونی
یونا:بازم حق نداشتی سر مامان داد بزنی
حق نداشتی گریشو در بیاری....تو این دنیا اون از همه واسه مهمتره و تو هن حق نداشتی اذیتش کنی
کوک:من.....متاسفم
یونا:از من نباید معذرت بخوای....از مامان باید عذر خواهی کنی
کوک:من...اینکارو کردم
یونا:خیلی خب باشه.....
کوک جعبه کادویی که برای یونا خریده بود رو از جیبش در اورد و جلوی یونا گرفت
کوک:پس...بالاخره....سرکار خانم منو میبخشن؟
یونا که چشمای برق میزد گفت
یونا:البتهه🤩🤩
*ات و یوهی
ات:یوهیااا
بیدار شو مامان......دیرت میشه هااا عزیزم
یوهی کم کم بیدار شد
یوهی:اومده؟😑
ات:دیشب یه قرار دیگه گذاشته بودیماا
یوهی:مامانننن
ات:جانم پسرم
یوهی:🥺🥺
ات:راه نداره🙂پاشو برو منم میرم غذا رو آماده کنم
من یک ساعت دیگه بازم پارت میزارم
ببخشید این پارت یکم اسمات شد
و اینکه اون سناریو ای که نوشتم بد بود؟
اگه بد بود بگیر فقط فیک بنویسم
این چطور بود؟
اسلاید ۲ کادو یوهی
اسلاید ۳ کادو یونا
۷.۹k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.