من دوستت دارم دیونه
من دوستت دارم دیونه
پارت #۲۰ #-عیبی نداره میتونی بمونی فقط حدوحدودخودتو حفظ کن اون الان نمیدونه داره چیکار میکنه ممکنه هرکاری انجام بدهرتو مواظب باش..غیرمستقیم داشت میگفت گوه زیادی نخوری.خندیدمو گفتم:
-حواسم هست خانم..
-خوبه من دیگه برم زود برو از آشپز خونه براخودت غذا بگیر تاتموم نشد.خندیدم وگفتم:
-باشه پس من رفتم ازاتاق بیرون امدمو سمت آشپز خونه راه افتادم ..
-سلام خسته نباشین..
-سلام چی میخوای؟؟
-شام
- مابه اندازه ای بیمارا شام پوختیم تو سهمی نداری بهتره بری ازبیرون شام بگیری.
-یعنی چی چندتا پرستار پریر شب از اینجا شام گرفتن خوردن انوقت من سهم ندارم..چقدرتبعیض چقدرتفاوت رحم ومروتتون کجارفته شماکه ازکوفیانم بدترین..آشپزا ریسه رفته بودن از خنده..سرآشپز خندیدوگفت:
-بیابگیر تاشمرمون نکردی..لبخند دندون نمایی زدم .
-بابا کجابودی؟؟
-رفتم شام بگیرم براتوهم آوردم بیابخور...سینی روجلوش گذاشتم..
امدوروزمین کنار من نشست یه قاشق از غذارو تو دهنش گذاشت ولی سری بیرونش آورد..
-باباسوختم ...
-الهی ..عزیزم بزارخنک بشه بعد بخور.
چشماش پراز اشک شده بود..خندیدم وغذاهاشوهم زدم که گرمیش بره ..
-حالا بخور اول فوتش کن. قاشق رو زد تو غذاش بلندش کردوسمت من گرفت؟
-فوتش کنم؟؟سرشو به علامت نه تکون دادوگفت:
-بخور بابایی
-قاشقت دهنی میشه.
-بخور..دهنمو باز کردم قاشقو گذاشت تو دهنم..
لبخندی زدوشروع کرد به غذاخوردن .
-خب دیگه دخترم وقت خوابه ..بهتره بخوابی عزیزبابا...
-نمیخوام. نمیخوام .نمیخوام.رویادوست داره نقاشی بکشه..
-بیا اول این قرصاروبخوربعد نقاشی بکش..
-نمیخورم..
-بیایدبخوری تا خوب بشی.سرحال بشی .
قرص رو ازم گرفتو خورد.
-آباریکلا.حالا بشین نقاشی بکش..شروع کرد به نقاشی کشیدن ..
نگاهی به ساعتم انداختم ۱۱شب بودداشتم چرت میزدم..
-رویا دخترم نمیخوای بخوابی؟
سرشو به علامت بله تکون داد از جاش بلند شد وسمت تختش راه افتاد..روی تخت دراز کشید پتورو روش کشیدم خواستم برم که دستمو گرفت.
-بابایی تو هم بیا بخواب پیشم..
-یاخدااااحالا بیادرستش کن.لبخندی زدم .
-نه دخترم من عادت ندارم روتخت بخوابم..(آره جون خودت)واسه همین جامو روزمین پهن کردم .تو راحت بخواب..خواستم برم که بازم دستم روکشید...
-بوس قبل ازخوابررویادت رفت..
-منو میگی کپ کرده بودمو عین این خنگا نگاهش میکردم..این دختره قصدجونموداره.آب گلوموقورت دادمو گفتم:
-من همین الان که بوست کردم..
-کی؟
-همین الان فراموشی گرفتی عزیز بابا بهتره دیگه بخوابی .باعجله رفتم سرجامودراز کشیدم.بهتره بخوابم تا تو موقعیت انجام نشده ای دیگه ای قرارم نداده انقدر خسته بود که زود خوابم برد.
باحس اینکه یکی نفساش به صورتم میخورد درحالیکه چشمام بسته بود.
نویسنده:S
پارت #۲۰ #-عیبی نداره میتونی بمونی فقط حدوحدودخودتو حفظ کن اون الان نمیدونه داره چیکار میکنه ممکنه هرکاری انجام بدهرتو مواظب باش..غیرمستقیم داشت میگفت گوه زیادی نخوری.خندیدمو گفتم:
-حواسم هست خانم..
-خوبه من دیگه برم زود برو از آشپز خونه براخودت غذا بگیر تاتموم نشد.خندیدم وگفتم:
-باشه پس من رفتم ازاتاق بیرون امدمو سمت آشپز خونه راه افتادم ..
-سلام خسته نباشین..
-سلام چی میخوای؟؟
-شام
- مابه اندازه ای بیمارا شام پوختیم تو سهمی نداری بهتره بری ازبیرون شام بگیری.
-یعنی چی چندتا پرستار پریر شب از اینجا شام گرفتن خوردن انوقت من سهم ندارم..چقدرتبعیض چقدرتفاوت رحم ومروتتون کجارفته شماکه ازکوفیانم بدترین..آشپزا ریسه رفته بودن از خنده..سرآشپز خندیدوگفت:
-بیابگیر تاشمرمون نکردی..لبخند دندون نمایی زدم .
-بابا کجابودی؟؟
-رفتم شام بگیرم براتوهم آوردم بیابخور...سینی روجلوش گذاشتم..
امدوروزمین کنار من نشست یه قاشق از غذارو تو دهنش گذاشت ولی سری بیرونش آورد..
-باباسوختم ...
-الهی ..عزیزم بزارخنک بشه بعد بخور.
چشماش پراز اشک شده بود..خندیدم وغذاهاشوهم زدم که گرمیش بره ..
-حالا بخور اول فوتش کن. قاشق رو زد تو غذاش بلندش کردوسمت من گرفت؟
-فوتش کنم؟؟سرشو به علامت نه تکون دادوگفت:
-بخور بابایی
-قاشقت دهنی میشه.
-بخور..دهنمو باز کردم قاشقو گذاشت تو دهنم..
لبخندی زدوشروع کرد به غذاخوردن .
-خب دیگه دخترم وقت خوابه ..بهتره بخوابی عزیزبابا...
-نمیخوام. نمیخوام .نمیخوام.رویادوست داره نقاشی بکشه..
-بیا اول این قرصاروبخوربعد نقاشی بکش..
-نمیخورم..
-بیایدبخوری تا خوب بشی.سرحال بشی .
قرص رو ازم گرفتو خورد.
-آباریکلا.حالا بشین نقاشی بکش..شروع کرد به نقاشی کشیدن ..
نگاهی به ساعتم انداختم ۱۱شب بودداشتم چرت میزدم..
-رویا دخترم نمیخوای بخوابی؟
سرشو به علامت بله تکون داد از جاش بلند شد وسمت تختش راه افتاد..روی تخت دراز کشید پتورو روش کشیدم خواستم برم که دستمو گرفت.
-بابایی تو هم بیا بخواب پیشم..
-یاخدااااحالا بیادرستش کن.لبخندی زدم .
-نه دخترم من عادت ندارم روتخت بخوابم..(آره جون خودت)واسه همین جامو روزمین پهن کردم .تو راحت بخواب..خواستم برم که بازم دستم روکشید...
-بوس قبل ازخوابررویادت رفت..
-منو میگی کپ کرده بودمو عین این خنگا نگاهش میکردم..این دختره قصدجونموداره.آب گلوموقورت دادمو گفتم:
-من همین الان که بوست کردم..
-کی؟
-همین الان فراموشی گرفتی عزیز بابا بهتره دیگه بخوابی .باعجله رفتم سرجامودراز کشیدم.بهتره بخوابم تا تو موقعیت انجام نشده ای دیگه ای قرارم نداده انقدر خسته بود که زود خوابم برد.
باحس اینکه یکی نفساش به صورتم میخورد درحالیکه چشمام بسته بود.
نویسنده:S
۴.۷k
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.