Part
Part:52
مارکو خنده خجالت زدهای کرد و مِن و مِن کنان شروع به سرهم کردم یه سری کلمات پشت سر هم شد.
- خب همینجوری...دلیل خاصی نداشتم، میدونی.
این خستگی باعث شده بود امیلی نتونه حرکاتش رو کنترل کنه. کلافگیای هم که داشت همه چیز رو بدتر میکرد.
- میشه دقیقا بدونم چی باعث شده چیزی که ما سرش بحث کردیم الان عوض شده؟
در واقع مارکو فقط به خاطر اینکه میدونست بحث بی معنی با دخترش داشته، و اون رو ناراحت کرده تصمیم گرفت تا مراحل اولیه امیلی بهشون کمک کنه، و قطعا به جزء اون هم، کاملا به هوشی که امیلی در این زمینه ها داشت واقف بود.
ولی خب اون چیزی که این اجازه رو ازش سلب میکرد، همون غرور پدرانهاش یا یه همچین چیزایی بود.
سعی کرد مثل خودش، به جای جواب داده سوال ازش همون سوال رو بکنه.
- تو که علاقه خاصی به این موضوع نشون داده بودی، و بحث ما هم دقیقا برای همین بود. پس الان چرا دنبال دلیلِ من هستی؟
به طور کامل اون غذا برای امیلی دیگه خوشمزه نبود.
معدهای که تا چند دقیقه پیش، داشت خودش رو به در و دیوار شکم دختر میکوبید تا چیزی گیرش بیاد، الان مثل بچههایی که تنبیه شدند همون گوشه آروم گرفته بود.
- ولی الان دیگه پشیمون شدم.
اون دختر بدجور لج کرده بود و از خر شیطون هم پایین نمیاومد.
قطعا اگر قبول میکرد خیلی راحتتر میتونست همه کارهایی که با تهیونگ یواشکی انجام میدادند رو عملی کنند.
اما خب...این یکی از خصلت های امیلی بود، و نمیشد کاریش کرد.
البته که تهیونگ تا میتونست، با پاهایش به امیلی ضربههای آروم میزد تا شاید فایدهای داشته باشه. ولی خب لازمه که بگم این هم هیچ تاثیری نداشت؟
دختر خیلی شیک، ظرفش رو کمی به سمت جلو حرکت داد.
دستانش رو زیر صندلی گذاشت و همزمان با بلند شدن خودش، اون جسم چوبی رو هم به عقب کشید.
بعد از برداشتن یک لیوان آب، به اتاقش رفت تا اون خستگی که خیلی وقت بود بهش چیره شده، رو بر طرف کنه.
تهیونگ هم بعد از استراحت کوتاهش، بیرون رفت، البته تمام اینها به شکل نمادین بود، تا وقتی با یک کوپه کاغذ و مدرک جلوی دو پدر حاضر میشه، دلیلی داشته باشه که این همه رو دقیقا در کدوم زمان جمع کرده.
پسر بعد از شاید دو یا سه ساعت بگرشت، اما کی میدونه اون زمان اصلا چه کاری انجام میداده!؟
-----------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
مارکو خنده خجالت زدهای کرد و مِن و مِن کنان شروع به سرهم کردم یه سری کلمات پشت سر هم شد.
- خب همینجوری...دلیل خاصی نداشتم، میدونی.
این خستگی باعث شده بود امیلی نتونه حرکاتش رو کنترل کنه. کلافگیای هم که داشت همه چیز رو بدتر میکرد.
- میشه دقیقا بدونم چی باعث شده چیزی که ما سرش بحث کردیم الان عوض شده؟
در واقع مارکو فقط به خاطر اینکه میدونست بحث بی معنی با دخترش داشته، و اون رو ناراحت کرده تصمیم گرفت تا مراحل اولیه امیلی بهشون کمک کنه، و قطعا به جزء اون هم، کاملا به هوشی که امیلی در این زمینه ها داشت واقف بود.
ولی خب اون چیزی که این اجازه رو ازش سلب میکرد، همون غرور پدرانهاش یا یه همچین چیزایی بود.
سعی کرد مثل خودش، به جای جواب داده سوال ازش همون سوال رو بکنه.
- تو که علاقه خاصی به این موضوع نشون داده بودی، و بحث ما هم دقیقا برای همین بود. پس الان چرا دنبال دلیلِ من هستی؟
به طور کامل اون غذا برای امیلی دیگه خوشمزه نبود.
معدهای که تا چند دقیقه پیش، داشت خودش رو به در و دیوار شکم دختر میکوبید تا چیزی گیرش بیاد، الان مثل بچههایی که تنبیه شدند همون گوشه آروم گرفته بود.
- ولی الان دیگه پشیمون شدم.
اون دختر بدجور لج کرده بود و از خر شیطون هم پایین نمیاومد.
قطعا اگر قبول میکرد خیلی راحتتر میتونست همه کارهایی که با تهیونگ یواشکی انجام میدادند رو عملی کنند.
اما خب...این یکی از خصلت های امیلی بود، و نمیشد کاریش کرد.
البته که تهیونگ تا میتونست، با پاهایش به امیلی ضربههای آروم میزد تا شاید فایدهای داشته باشه. ولی خب لازمه که بگم این هم هیچ تاثیری نداشت؟
دختر خیلی شیک، ظرفش رو کمی به سمت جلو حرکت داد.
دستانش رو زیر صندلی گذاشت و همزمان با بلند شدن خودش، اون جسم چوبی رو هم به عقب کشید.
بعد از برداشتن یک لیوان آب، به اتاقش رفت تا اون خستگی که خیلی وقت بود بهش چیره شده، رو بر طرف کنه.
تهیونگ هم بعد از استراحت کوتاهش، بیرون رفت، البته تمام اینها به شکل نمادین بود، تا وقتی با یک کوپه کاغذ و مدرک جلوی دو پدر حاضر میشه، دلیلی داشته باشه که این همه رو دقیقا در کدوم زمان جمع کرده.
پسر بعد از شاید دو یا سه ساعت بگرشت، اما کی میدونه اون زمان اصلا چه کاری انجام میداده!؟
-----------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
- ۱۳.۹k
- ۱۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط