Part:51
Part:51
نظارهگر کف سفید رنگی که روی دستانش به پایین سقوط میکرد بود.
بعد از اینکه دو بار به طور مداوم دستاش رو با چهرهی جمع شده که به خاطر برخورد دستاش و مور مور شدن پوستش بود، به هم کشید.
شیر آب رو باز کرد. و بدون انجام دادن کاری منتظر ناپدید شدن اون موجودات اضافه شد.
بعد هم با پاشیدن آب خنکی به صورتش، خودش رو از اون خستگی که حالا مهمون چشماش بود، خلاص کرد.
البته میدونست تا چند دقیقه بعد دوباره به همین وضعیت بر میگرده.
امیلی بعد انجام کارهاش، لباس هایی که حالا داخل اونها احساس ناراحتی میکرد رو عوض کرد.
و بعد هم برای خوردن ناهار از اتاقش خارج شد.
وقتی نزدیک میز ناهارخوری شد، همه روی صندلیهای خودشون جا گرفته بودند و این نشون دهنده این بود همه منتظر دختر بودند، پس پا تند کرد تا بقیه بیشتر منتظر نمونن.
بعد از نشستن پشت میز و انداختن یک نگاه کوتاهی به مارکو و ویولت، و صد البته تهیونگ مقداری غذا برای خودش کشید.
امیلی میدونست در آخر کسی که عذرخواهی میکنه، کسی جز خودش نیست. اما فعلا هیچ رغبتی برای پا در میونی نداشت.
طبق شرایطی که در این خونه حکم فرما بود، همش سکوت جریان داشت.
البته این سکوت تا جایی ادامه داشت که من هم تصمیم به کشیدن مو های تک تکشون گرفتم.
مارکو تصمیمی که بعد از بیرون رفتن تهیونگ و امیلی گرفت رو مطرح کرد.
-امیلی... امروز بعد از ظهر میخوایم بریم دنبال یک سری چیز ها. خب تو هم میای؟
امیلی سعی کرد خونسرد باشه و نزنه زیر خنده. و از همه مهم تر به تهیونگ نگاه نکنه، چون زیر چشمی شاهد این بود که تهیونگ چقدر سخت جلوی خنده اش رو گرفته.
و خب...اگر یه نگاه حتی کوچولو هم میکرد باعث میشد همه چی به گند کشیده بشه.
همینطور که امیلی سعی میکرد آرامش خودش رو حفظ کنه، جواب مارکو رو هم داد.
- نه، ممنون.
و ادامه غذا خوردن امیلی.
مارکو هم که از حرف امیلی جا خورده بود، اول نگاهی به ویولت که اون همه دست کمی از خودش نداشت کرد.
- چرا تو که دوست داشتی شریک باشی.
مرد مو بور، دستی به همون تار ها کشید و سوالش رو گفت.
و منتظر جواب دخترش شد.
-شما چرا یهویی با این موضوع موافقت کردین؟
این ممکن نبود، مارکو در یک بحث جدی با امیلی بتونه برنده بازی باشه، ولی مارکو اصلا دلش نمیخواست یکی دیگه از باخت هاش رو اینجا تجربه کنه.
و این چهار جفت چشم به مارکو نگاه میکردند تا جوابش رو بشنوند.
---------------------
سلام عزیزان، آخر این هفته اصلا به گوشی دسترسی ندارم، پس این پارت ها جبران این هفته است.
آخر هفته خوبی داشته باشین^^
--------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
نظارهگر کف سفید رنگی که روی دستانش به پایین سقوط میکرد بود.
بعد از اینکه دو بار به طور مداوم دستاش رو با چهرهی جمع شده که به خاطر برخورد دستاش و مور مور شدن پوستش بود، به هم کشید.
شیر آب رو باز کرد. و بدون انجام دادن کاری منتظر ناپدید شدن اون موجودات اضافه شد.
بعد هم با پاشیدن آب خنکی به صورتش، خودش رو از اون خستگی که حالا مهمون چشماش بود، خلاص کرد.
البته میدونست تا چند دقیقه بعد دوباره به همین وضعیت بر میگرده.
امیلی بعد انجام کارهاش، لباس هایی که حالا داخل اونها احساس ناراحتی میکرد رو عوض کرد.
و بعد هم برای خوردن ناهار از اتاقش خارج شد.
وقتی نزدیک میز ناهارخوری شد، همه روی صندلیهای خودشون جا گرفته بودند و این نشون دهنده این بود همه منتظر دختر بودند، پس پا تند کرد تا بقیه بیشتر منتظر نمونن.
بعد از نشستن پشت میز و انداختن یک نگاه کوتاهی به مارکو و ویولت، و صد البته تهیونگ مقداری غذا برای خودش کشید.
امیلی میدونست در آخر کسی که عذرخواهی میکنه، کسی جز خودش نیست. اما فعلا هیچ رغبتی برای پا در میونی نداشت.
طبق شرایطی که در این خونه حکم فرما بود، همش سکوت جریان داشت.
البته این سکوت تا جایی ادامه داشت که من هم تصمیم به کشیدن مو های تک تکشون گرفتم.
مارکو تصمیمی که بعد از بیرون رفتن تهیونگ و امیلی گرفت رو مطرح کرد.
-امیلی... امروز بعد از ظهر میخوایم بریم دنبال یک سری چیز ها. خب تو هم میای؟
امیلی سعی کرد خونسرد باشه و نزنه زیر خنده. و از همه مهم تر به تهیونگ نگاه نکنه، چون زیر چشمی شاهد این بود که تهیونگ چقدر سخت جلوی خنده اش رو گرفته.
و خب...اگر یه نگاه حتی کوچولو هم میکرد باعث میشد همه چی به گند کشیده بشه.
همینطور که امیلی سعی میکرد آرامش خودش رو حفظ کنه، جواب مارکو رو هم داد.
- نه، ممنون.
و ادامه غذا خوردن امیلی.
مارکو هم که از حرف امیلی جا خورده بود، اول نگاهی به ویولت که اون همه دست کمی از خودش نداشت کرد.
- چرا تو که دوست داشتی شریک باشی.
مرد مو بور، دستی به همون تار ها کشید و سوالش رو گفت.
و منتظر جواب دخترش شد.
-شما چرا یهویی با این موضوع موافقت کردین؟
این ممکن نبود، مارکو در یک بحث جدی با امیلی بتونه برنده بازی باشه، ولی مارکو اصلا دلش نمیخواست یکی دیگه از باخت هاش رو اینجا تجربه کنه.
و این چهار جفت چشم به مارکو نگاه میکردند تا جوابش رو بشنوند.
---------------------
سلام عزیزان، آخر این هفته اصلا به گوشی دسترسی ندارم، پس این پارت ها جبران این هفته است.
آخر هفته خوبی داشته باشین^^
--------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۸.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.