دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_122🎀•
هرچی باشه راضی به مرگش که نبودم.
خیلی نگذشت بلاخره با خشم پاشد اومد طرفم.
از ترس چسبیدم به صندلی و ناخودآگاه به سمت عقب متمایل شدم.
بازومو محکم‌ چنگ زد و غرید:
_پاشو گمشو صورتتو بشور تا کل دکوراسیون‌تو بهم نریختم‌‌

از ترس قلبم تند تند می‌زد.
هر لحظه نگران بودم دست‌ مشت شده‌اش رو صورتم بشینه.
حالا عین سگ میترسیدما ولی باز گفتم:
_نمیشورم، انقد زحمت نکشیدم که دو دقیقه بعد همشو بشورم!
رو صورتم خم شد، برخورد نفس‌هاش به صورتم حالم رو یجوری می‌کرد.
با چشم‌های ریز شده نقطه به نقطه صورتم رو می‌درید.
پچ‌پچ‌ وار گفت:
_که نمیشوری؟
مگه توانایی حرف زدن هم واسم گذاشته بود؟
تنها سرم رو به نشونه نه بالا انداختم.
حس می‌کردم بازوم زیر فشار پنجه‌هاش داره خورد میشه.
تو یه حرکت از طریق بازوم بالا کشیدم و بی‌توجه به جیغ و دادم کشون‌کشون به سمت دری کشوندم.
در و که باز کرد متوجه شدم سرویس بهداشتی‌عه‌.
شیر روشویی رو باز کرد، بازوم رو ول کرد و دستش رو محکم پشت گردنم گذاشت.
سرم رو به پایین خم کرد و با اون یکی دستش مشغول شستن صورتم شد
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#PART_123🎀•صدای جیغ جیغ‌ام همه جا رو برداشته بود....

دلبر کوچولو#PART_124🎀•نگاه ازش گرفتم.بدم میومد یکی با تمسخر ...

دلبر کوچولو#PART_121🎀•اول ممد و پشت سرش ارسلان وارد شد.هردو ...

دلبر کوچولو#پارت_۱۲۰ •با اخم نگاش کردم، بیشعور زل زده تو چشم...

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط