𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 1
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ا/ت ویو
صبح با دل درد شدیدی از خواب پا شدم روی تخت نشستم دلم خیلی درد میکرد آی خدا لعنتت کنه جونگکوک
جونگکوک از حموم امد بیرون
جونگکوک: چته دوباره شروع کردی حرف زدن به من
ا/ت: اگه دیشب اون کارو نمیکردی من الان این همه دل درد نداشتم
جونگکوک: تقصیر خودته من که بهت گفته بودم چه قدر بچه دوست دارم پس تا وقتی که مادر نشودی هر شب باید این درد رو تحمل کنی
ا/ت: یااااااا
جونگکوک: باشه حالا عصبی نشو (خنده خرگوشی) بیا بریم پایین بقیه منتظرن
ا/ت دست جونگکوک رو گرفت و رفتن پایین روی میز نشستن
(مادر کوک+پدرکوک_)
+خوش امدی پسر خوشگلم
جونگکوک: مرسی
+همگی گوش کنید امروز بعدازظهر یه مهمون قراره برامون بیاد که مطمعنم جونگکوک خیلی از دیدنش خوشحال میشه
جونگکوک: چی؟
_صب کن ببینم کی قراره بیاد
+لورا
(ادمین وارد میشود یاع یاع : خوب بچه ها لورا دختر خاله کوک هست و مادر کوک خیلی دوسش داره و از بچگی بهش میگفت عروس گلم دلش میخواست با کوک ازدواج کنه ولی کوک ا/ت رو دوست داشت اما همچنان مادر کوک در تلاش برای اینه کوک با لورا ازدواج کنه هست)
بعدازظهر (حوصله ندارم بنویسم تا الان چه شد دیگه پریدم به بعدازظهر)
زینگ زینگ
+ من درو باز میکنم حتما لورا هست شما هم بیاید بهش خوش امد بگین
همه رفتن دم در
لورا: سلام خانه قوربونت برم من
+وای خدا عزیزم دلم برگشته حیف شد تو باید عروسم میشدی
ا/ت: سلام خوش آمدی (با بغض و حرص)
لورا: ممنون تو باید همسر کوکی باشی درسته
ا/ت: جونگکوک فقط من میتونم بهش بگم کوکی
لورا: باشه حالا غیرتی نشو(خنده)
جونگکوک: سلام
لورا: وای جونگکوکییییی(جیغ)
رفت بغل جونگکوک و جونگکوک بدونه حرکت وایساد
لورا: دلم برات خیلی تنگ شده بود خیلی اوپا
ا/ت: این دختره چرا انقدر خودشو به جونگکوک نزدیک میکنه اه خوشم نیومد ازش از جونگکوک هم ناراحتم چرا بغلش کرد(تو ذهنش)
ا/ت: دست لورا رو گرفتم و کشیدم عقب
ا/ت: عزیزم فک کنم هنوز یادت رفته که اون ازدواج کرده
+ای بابا این چه کاری خوب اونا تا قبل از اینکه تو بیای عاشق همدیگه بودن
جونگکوک: ولی من هیچ علاقه ای به لورا نداشتم
_ این حرفا رو ول کنید بیاین بریم تو حال بشینینم
رفت رو مبل نشستن
مادر جونگکوک و لورا با هم دیگه هی میگفتن و میخندیدن تا اینه خدمتکار امد
خدمتکار: خانم غذا امادست میز رو بچینم
+ا/ت بلند شو برو میز رو بچین خدمتکار خستس منو لورا داریم حرف میزنیم تو هم انقدر تنبل نباش یه کاری کن زود باش بلند شو(جدیت)
ا/ت: باشه
رفتم تو آشپز خونه و.................
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 1
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ا/ت ویو
صبح با دل درد شدیدی از خواب پا شدم روی تخت نشستم دلم خیلی درد میکرد آی خدا لعنتت کنه جونگکوک
جونگکوک از حموم امد بیرون
جونگکوک: چته دوباره شروع کردی حرف زدن به من
ا/ت: اگه دیشب اون کارو نمیکردی من الان این همه دل درد نداشتم
جونگکوک: تقصیر خودته من که بهت گفته بودم چه قدر بچه دوست دارم پس تا وقتی که مادر نشودی هر شب باید این درد رو تحمل کنی
ا/ت: یااااااا
جونگکوک: باشه حالا عصبی نشو (خنده خرگوشی) بیا بریم پایین بقیه منتظرن
ا/ت دست جونگکوک رو گرفت و رفتن پایین روی میز نشستن
(مادر کوک+پدرکوک_)
+خوش امدی پسر خوشگلم
جونگکوک: مرسی
+همگی گوش کنید امروز بعدازظهر یه مهمون قراره برامون بیاد که مطمعنم جونگکوک خیلی از دیدنش خوشحال میشه
جونگکوک: چی؟
_صب کن ببینم کی قراره بیاد
+لورا
(ادمین وارد میشود یاع یاع : خوب بچه ها لورا دختر خاله کوک هست و مادر کوک خیلی دوسش داره و از بچگی بهش میگفت عروس گلم دلش میخواست با کوک ازدواج کنه ولی کوک ا/ت رو دوست داشت اما همچنان مادر کوک در تلاش برای اینه کوک با لورا ازدواج کنه هست)
بعدازظهر (حوصله ندارم بنویسم تا الان چه شد دیگه پریدم به بعدازظهر)
زینگ زینگ
+ من درو باز میکنم حتما لورا هست شما هم بیاید بهش خوش امد بگین
همه رفتن دم در
لورا: سلام خانه قوربونت برم من
+وای خدا عزیزم دلم برگشته حیف شد تو باید عروسم میشدی
ا/ت: سلام خوش آمدی (با بغض و حرص)
لورا: ممنون تو باید همسر کوکی باشی درسته
ا/ت: جونگکوک فقط من میتونم بهش بگم کوکی
لورا: باشه حالا غیرتی نشو(خنده)
جونگکوک: سلام
لورا: وای جونگکوکییییی(جیغ)
رفت بغل جونگکوک و جونگکوک بدونه حرکت وایساد
لورا: دلم برات خیلی تنگ شده بود خیلی اوپا
ا/ت: این دختره چرا انقدر خودشو به جونگکوک نزدیک میکنه اه خوشم نیومد ازش از جونگکوک هم ناراحتم چرا بغلش کرد(تو ذهنش)
ا/ت: دست لورا رو گرفتم و کشیدم عقب
ا/ت: عزیزم فک کنم هنوز یادت رفته که اون ازدواج کرده
+ای بابا این چه کاری خوب اونا تا قبل از اینکه تو بیای عاشق همدیگه بودن
جونگکوک: ولی من هیچ علاقه ای به لورا نداشتم
_ این حرفا رو ول کنید بیاین بریم تو حال بشینینم
رفت رو مبل نشستن
مادر جونگکوک و لورا با هم دیگه هی میگفتن و میخندیدن تا اینه خدمتکار امد
خدمتکار: خانم غذا امادست میز رو بچینم
+ا/ت بلند شو برو میز رو بچین خدمتکار خستس منو لورا داریم حرف میزنیم تو هم انقدر تنبل نباش یه کاری کن زود باش بلند شو(جدیت)
ا/ت: باشه
رفتم تو آشپز خونه و.................
۱۶.۷k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.