عشق بد پارت 30
جونگکوک!..اون اینجا چیکار میکنه؟ اگه شوگا اونو ببینه حتماً میکشتش باید از اینجا فرار کنم اما چطوری؟..
ویو جونگکوک
رسیدیم به عمارت شوگا ..سریع از ماشین ها اومدیم بیرون و اسلحه هامون رو در آوردیم و به نگهبان ها زدیم و بعد داد زدم
_اهایی شوگاااا(داد)
_کجاییی مردک....خودتو نشون بده(داددد)
(شوگا اومد پایین)
ویو شوگا
توی اتاقم بودم که یهو صدای تیر اندازی اومد و جونگکوک داد زد که بیام بیرون منم هم بوزخندی زدم و با خودم گفتم
•بلخره اومدی..دیگه نمیزارم زنده بمونی
اسلحه آمو برداشتم و سریع رفتم پایین
ویو جونگکوک
داد زدم که شوگا اومد و بوزخندی زد و گفت
•او..آقای جئون..خیلی زحمت کشیدید تا اینجا تشریف آوردید
_ساکت شو عوضی..ات کجاسسس
•مگه گاوم بهت بگم کور خوندی...مگه پیام رو نخوندی..گفتم یا خودت یا ات..الان هم منتظر جوابت هستم
_(عصبی)ببین کاری به ات نداشته باش اون هیچ تقصیری ندارم
•چرا داره ...اون تقصیرش اینه که تورو عاشق خودش کرده ..و تو هم دیوونه بار عاشقشی ...و تو یه نقطه ضعف داری که من به اون حمله کردم
_ببین هر کاری میخوای با من بکن ولی کاری به ات نداشته باش.. لطفاً
•نچ..خب تا اینجا اومدی بگم ات رو بیارن اینجا تا برای آخرین بار ببینید.. ها؟
_...(نفس نفس)
•نگهبان
نگهبان:بله قربان
•برو ات رو بیار
نگهبان:چشم قربان
(نگهبان رفت و پس از چند دقیقه ات رو آورد)
ویو ات
داشتم از پشت پنجره نگاهشون میکردم جونگکوک داشت از شوگا خواهش میکرد که منو ول کنه که یهو
یکی از نگهبان ها اومد داخل
نگهبان:بیا بیرون
+چ..چرا
نگهبان:حرف نباشه..گفتم بیا بیرون
+ب.باشه(ترسیده)
رفتم بیرون که جونگکوک رو دیدم خیلی عصبی بود وقتی منو دید با این سر و صورتم تعجب کرد و گفت
_ش.شوگا لطفاً ولش کن
•گفتم که...نه!
_شوگا بخدا اگه یه تار مو از سر ات کم بشه من میدونم و تو
•ببینیم
شوگا منو روی زانو هام گذاشت که یهو...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
ویو جونگکوک
رسیدیم به عمارت شوگا ..سریع از ماشین ها اومدیم بیرون و اسلحه هامون رو در آوردیم و به نگهبان ها زدیم و بعد داد زدم
_اهایی شوگاااا(داد)
_کجاییی مردک....خودتو نشون بده(داددد)
(شوگا اومد پایین)
ویو شوگا
توی اتاقم بودم که یهو صدای تیر اندازی اومد و جونگکوک داد زد که بیام بیرون منم هم بوزخندی زدم و با خودم گفتم
•بلخره اومدی..دیگه نمیزارم زنده بمونی
اسلحه آمو برداشتم و سریع رفتم پایین
ویو جونگکوک
داد زدم که شوگا اومد و بوزخندی زد و گفت
•او..آقای جئون..خیلی زحمت کشیدید تا اینجا تشریف آوردید
_ساکت شو عوضی..ات کجاسسس
•مگه گاوم بهت بگم کور خوندی...مگه پیام رو نخوندی..گفتم یا خودت یا ات..الان هم منتظر جوابت هستم
_(عصبی)ببین کاری به ات نداشته باش اون هیچ تقصیری ندارم
•چرا داره ...اون تقصیرش اینه که تورو عاشق خودش کرده ..و تو هم دیوونه بار عاشقشی ...و تو یه نقطه ضعف داری که من به اون حمله کردم
_ببین هر کاری میخوای با من بکن ولی کاری به ات نداشته باش.. لطفاً
•نچ..خب تا اینجا اومدی بگم ات رو بیارن اینجا تا برای آخرین بار ببینید.. ها؟
_...(نفس نفس)
•نگهبان
نگهبان:بله قربان
•برو ات رو بیار
نگهبان:چشم قربان
(نگهبان رفت و پس از چند دقیقه ات رو آورد)
ویو ات
داشتم از پشت پنجره نگاهشون میکردم جونگکوک داشت از شوگا خواهش میکرد که منو ول کنه که یهو
یکی از نگهبان ها اومد داخل
نگهبان:بیا بیرون
+چ..چرا
نگهبان:حرف نباشه..گفتم بیا بیرون
+ب.باشه(ترسیده)
رفتم بیرون که جونگکوک رو دیدم خیلی عصبی بود وقتی منو دید با این سر و صورتم تعجب کرد و گفت
_ش.شوگا لطفاً ولش کن
•گفتم که...نه!
_شوگا بخدا اگه یه تار مو از سر ات کم بشه من میدونم و تو
•ببینیم
شوگا منو روی زانو هام گذاشت که یهو...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۶.۹k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.