فیک جداناپذیر پارت ۶۶
فیک جداناپذیر پارت ۶۶
از زبان ات
از رو تخت بلند شد با هر قدمی که سمتم بر میداشت قلبم محکم تر به سینم می کوبید بدتر از حسی بود که معلم اسمتو صدا میزد
با صدای آخرین قدمی که سمتم برداشت به خودم اومدم
جونگ کوک: شبا باید بهت شب بخیر بگم تا راحت بخوابی ولی من چی؟ تو برای من چیکار میکنی؟
..... (نمی دونستم چی در جواب بهش بگم که راضیش کنه و دست از سرم برداره)
دستم که از استرس یخ زده بود رو گرفت تو دستش نیشخندی زد و گفت: پرنسس کوچولو من هنوز که شروع نکردم پس چرا استرس کل وجودتو برای خودش برداشته تو فقط مال منی
ات: جونگ کوک لطفاً... راحت نیستم به قرصام نیاز دارم
بعد از چند ثانیه دستمو ول کرد و رفت سمت میزش و قرصامو برام آورد و خوردمشون
اما تا قبل از اینکه از اتاقش خارج شم دستمو گرفت برگشتم نگاهش کردم
جونگ کوک: اگه زیاد منتظر بمونم...
نمی تونم تضمین کنم که دوباره منتظر می مونم پس شب خوش پرنسس کوچولوی من
حرفش بیشتر منظور اعلام کردن یه هشدار و یه فاجعه ی بزرگ بود
اگه زیاد منتظر می موند ممکن بود که همین یه ذره حسی هم که بهم داره برای همیشه از بین بره؟
با کلی سوال و ابهامی که تو سرم ساخته بود از اتاقش اومدم بیرون
مشکل از خودم بود نمی دونستم کی و از کجا این عشق لعنتی رو شروع کنم بیشتر از یه معجزه نیاز به امید داشتم
از زبان ات
از رو تخت بلند شد با هر قدمی که سمتم بر میداشت قلبم محکم تر به سینم می کوبید بدتر از حسی بود که معلم اسمتو صدا میزد
با صدای آخرین قدمی که سمتم برداشت به خودم اومدم
جونگ کوک: شبا باید بهت شب بخیر بگم تا راحت بخوابی ولی من چی؟ تو برای من چیکار میکنی؟
..... (نمی دونستم چی در جواب بهش بگم که راضیش کنه و دست از سرم برداره)
دستم که از استرس یخ زده بود رو گرفت تو دستش نیشخندی زد و گفت: پرنسس کوچولو من هنوز که شروع نکردم پس چرا استرس کل وجودتو برای خودش برداشته تو فقط مال منی
ات: جونگ کوک لطفاً... راحت نیستم به قرصام نیاز دارم
بعد از چند ثانیه دستمو ول کرد و رفت سمت میزش و قرصامو برام آورد و خوردمشون
اما تا قبل از اینکه از اتاقش خارج شم دستمو گرفت برگشتم نگاهش کردم
جونگ کوک: اگه زیاد منتظر بمونم...
نمی تونم تضمین کنم که دوباره منتظر می مونم پس شب خوش پرنسس کوچولوی من
حرفش بیشتر منظور اعلام کردن یه هشدار و یه فاجعه ی بزرگ بود
اگه زیاد منتظر می موند ممکن بود که همین یه ذره حسی هم که بهم داره برای همیشه از بین بره؟
با کلی سوال و ابهامی که تو سرم ساخته بود از اتاقش اومدم بیرون
مشکل از خودم بود نمی دونستم کی و از کجا این عشق لعنتی رو شروع کنم بیشتر از یه معجزه نیاز به امید داشتم
۲۴.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.