سناریو..وقتی خواب دیدن از دستت دادن
سناریو..وقتی خواب دیدن از دستت دادن
بنگچان..
تقریبا همیشه کابوس میبینه و بختک میوفته روش ..اما اینبار فرق داشت..هرچقدر سعی میکرد نمیتونست بختک روشو کنار بزنه و از کابوس همیشگیش..از دست دادن تو خلاص بشه..کل بدنش خیس عرق بود..نمیتونست نفس بکشه که با تکون محکمی که بهش زدی نفس عمیقی کشید و از خواب بلند شد..
-هی..چانی..چانی منو ببین ..خوبی؟؟
شوکه زده بود انگار قادر حرف زدن نبود ..نمیتونست حرفی بزنه بعد از یک دقیقه که به خودش اومد تورو دید که با نگرانی زیاد نگاهش میکنی..سمتت اومد و محکم بغلت کرد ..و تو هم تصمیم گرفتی حرفی نزنی تا حالش خوب بشه..
______________
مینهو..
داخل اتاق کارش خواب مونده بود..با شوک از خواب بلند شد...نمیدونست چطور و با چه سرعتی رانندگی کرد که فقط به تو برسه..سریع ماشین و متوقف کرد و از ماشین خارج شد ..سمت در اومد و رمزش رو زد ..تقریبا چند بار نزدیک بود موقعه بالا اومدن از پله ها بخوره زمین اما براش اصلا اهمیتی نداشت..سریع وارد اتاق مشترکتون شد ..و با تویی که خیلی اروم روی تخت خوابیده بودی روبه رو شد..بغض کرد و نفس عمیقی کشید..سمت تخت اومد و کنارت دراز کشید و تورو تو بغلش نگه داشت
-خوشحالم که خوبی..
اروم زمزمه کرد و موهات رو نوازش کرد
_____________
چانگبین..
با فریاد و با ضرب از خواب میپره..اولش بغض میکنه..نگاهی به جای خالی تو میندازه..سمت گوشیش میره و باهات تماس میگیره..امروز پیش خانوادت بودی و شب هم همونجا موندی..با بغض منتظر موند که جوابش رو بدی..کم کم داشت نا امید میشد که گوشی رو بر داشتی
-بله..چانگبین
با لحن خواب الودی گفتی..
-ا..ات
چانگبین گفت و نتونست بغض تو گلوش رو. تحمل کنه ..و شروع کرد به گریه کردن..
-م..میشه بیای ..بیای خونه؟
-ه..هی چانگبین چیشده؟
-فقط بیا خونه..
_____________
هیونجین..
همش اسمت رو تو خواب صدا میزد..اروم و قرار نداشت..بخاطر اینکه همش بی قراری میکرد از خواب پریدی و با چهره ی خیس از عرقش مواجه شدی..
-ه..هیون...
تکون ارومی بهش دادی که با ضرب چشم هاش رو باز کرد..نفس عمیقی از راه دهانش کشید
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد ..محکم بغلت کرد که تعجب کردی..
-عزیزم...چیزی شده؟؟
-هی..هیچوقت ترکم نمیکنی مگه نه؟؟..
هانورا
بنگچان..
تقریبا همیشه کابوس میبینه و بختک میوفته روش ..اما اینبار فرق داشت..هرچقدر سعی میکرد نمیتونست بختک روشو کنار بزنه و از کابوس همیشگیش..از دست دادن تو خلاص بشه..کل بدنش خیس عرق بود..نمیتونست نفس بکشه که با تکون محکمی که بهش زدی نفس عمیقی کشید و از خواب بلند شد..
-هی..چانی..چانی منو ببین ..خوبی؟؟
شوکه زده بود انگار قادر حرف زدن نبود ..نمیتونست حرفی بزنه بعد از یک دقیقه که به خودش اومد تورو دید که با نگرانی زیاد نگاهش میکنی..سمتت اومد و محکم بغلت کرد ..و تو هم تصمیم گرفتی حرفی نزنی تا حالش خوب بشه..
______________
مینهو..
داخل اتاق کارش خواب مونده بود..با شوک از خواب بلند شد...نمیدونست چطور و با چه سرعتی رانندگی کرد که فقط به تو برسه..سریع ماشین و متوقف کرد و از ماشین خارج شد ..سمت در اومد و رمزش رو زد ..تقریبا چند بار نزدیک بود موقعه بالا اومدن از پله ها بخوره زمین اما براش اصلا اهمیتی نداشت..سریع وارد اتاق مشترکتون شد ..و با تویی که خیلی اروم روی تخت خوابیده بودی روبه رو شد..بغض کرد و نفس عمیقی کشید..سمت تخت اومد و کنارت دراز کشید و تورو تو بغلش نگه داشت
-خوشحالم که خوبی..
اروم زمزمه کرد و موهات رو نوازش کرد
_____________
چانگبین..
با فریاد و با ضرب از خواب میپره..اولش بغض میکنه..نگاهی به جای خالی تو میندازه..سمت گوشیش میره و باهات تماس میگیره..امروز پیش خانوادت بودی و شب هم همونجا موندی..با بغض منتظر موند که جوابش رو بدی..کم کم داشت نا امید میشد که گوشی رو بر داشتی
-بله..چانگبین
با لحن خواب الودی گفتی..
-ا..ات
چانگبین گفت و نتونست بغض تو گلوش رو. تحمل کنه ..و شروع کرد به گریه کردن..
-م..میشه بیای ..بیای خونه؟
-ه..هی چانگبین چیشده؟
-فقط بیا خونه..
_____________
هیونجین..
همش اسمت رو تو خواب صدا میزد..اروم و قرار نداشت..بخاطر اینکه همش بی قراری میکرد از خواب پریدی و با چهره ی خیس از عرقش مواجه شدی..
-ه..هیون...
تکون ارومی بهش دادی که با ضرب چشم هاش رو باز کرد..نفس عمیقی از راه دهانش کشید
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد ..محکم بغلت کرد که تعجب کردی..
-عزیزم...چیزی شده؟؟
-هی..هیچوقت ترکم نمیکنی مگه نه؟؟..
هانورا
۲۱.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.