عشق اجباری پارت ۱
دیگه ازدواج اجباری خیلیییی تکراری میشد کنیمش عشق اجباری
ا/ت و تهیونگ به اجبار خانوادهاشون با هم ازدواج میکنن ولی تهیونگ عاشق یکی دیگه هست و اینا کاری به زندگی هم دیگه ندارن ولی ا/ت به مرور زمان عاشق تهیونگ میشه و.........
راستی تهیونگ صاحب یه شرکته و علامت ها
ا/ت_
تهیونگ+
انا×
بقیه€
________________
ویو ا/ت
باید بهش بگم حتما باید بگم اگه نگم و بمون رو دلم بدتره نهایتش دوست میمونیم
ساعت ۸ صبح بود که صدای زنگ در اومد یکی از بادیگارد ما بود
_بله چیزی شده
€این برگه رو اقا دادن تمام توضیحات روشه ولی اگر موافق نبودید میتونید به پدراتون بگید
_باشه ممنون
برگه رو خوندم برگه ی طلاق بود هعی مطمعنم تهیونگ قبول میکنه و منم باید قبولش کنم
رفتم و صبحونه درست کردم
که دیدم تهیونگ اومد
_سلام
+سلام
*بعد صبحونه*
_تهیونگ میشه درمورد یه چیزی با هم حرف بزنیم
+عامم باشه
_اول اینکه امروز یکی از بادیگاردامون اومد و این برگه را داد
+بده ببینم*خوندش* اینکه عالیه
_ا...اره ولی تهیونگ
+بله
_من دوست دارم
+چی ولی
_میدونم دوسم نداری و از یکی دیگه خوشت میاد یجورایی اینو گفتم که رو دلم نمونه فقط میشه به عنوان دوست باهم باشیم
+صبرکن یه لحظه مغزم ارور داد*چندمین بعد* خوب اگه میتونی این دوست داشتن رو ازبین ببری اره منم ازت خوشم میاد به عنوان دوست وگرنه اینجوری هردومون آسیب میبینیم
_نمیگفتی هم باید میکردم ولی باشه 🙂
+😊
_خوبب امروز شرکت تعطیله بزار حدس بزنم امروز رو کلا پیش انایی؟
+افرین*نگاه به ساعت* ۱ ساعت دیگه
*۱ ساعت بعد*
تهیونگ رفت و منم تو خونه نشستم به فیلم دیدن
ساعت ۱۲ بود که گوشیم زنگ خورد یونا بود
¥سلاممم
_سلام
¥چقدر خشک میگم آماده شو ساعت ۲ میام دنبالت بریم گردش
_بچه ها هم میان؟
¥بله
_باشه پس برم اماده شم
*بیب بیب بیب*
ا/ت و تهیونگ به اجبار خانوادهاشون با هم ازدواج میکنن ولی تهیونگ عاشق یکی دیگه هست و اینا کاری به زندگی هم دیگه ندارن ولی ا/ت به مرور زمان عاشق تهیونگ میشه و.........
راستی تهیونگ صاحب یه شرکته و علامت ها
ا/ت_
تهیونگ+
انا×
بقیه€
________________
ویو ا/ت
باید بهش بگم حتما باید بگم اگه نگم و بمون رو دلم بدتره نهایتش دوست میمونیم
ساعت ۸ صبح بود که صدای زنگ در اومد یکی از بادیگارد ما بود
_بله چیزی شده
€این برگه رو اقا دادن تمام توضیحات روشه ولی اگر موافق نبودید میتونید به پدراتون بگید
_باشه ممنون
برگه رو خوندم برگه ی طلاق بود هعی مطمعنم تهیونگ قبول میکنه و منم باید قبولش کنم
رفتم و صبحونه درست کردم
که دیدم تهیونگ اومد
_سلام
+سلام
*بعد صبحونه*
_تهیونگ میشه درمورد یه چیزی با هم حرف بزنیم
+عامم باشه
_اول اینکه امروز یکی از بادیگاردامون اومد و این برگه را داد
+بده ببینم*خوندش* اینکه عالیه
_ا...اره ولی تهیونگ
+بله
_من دوست دارم
+چی ولی
_میدونم دوسم نداری و از یکی دیگه خوشت میاد یجورایی اینو گفتم که رو دلم نمونه فقط میشه به عنوان دوست باهم باشیم
+صبرکن یه لحظه مغزم ارور داد*چندمین بعد* خوب اگه میتونی این دوست داشتن رو ازبین ببری اره منم ازت خوشم میاد به عنوان دوست وگرنه اینجوری هردومون آسیب میبینیم
_نمیگفتی هم باید میکردم ولی باشه 🙂
+😊
_خوبب امروز شرکت تعطیله بزار حدس بزنم امروز رو کلا پیش انایی؟
+افرین*نگاه به ساعت* ۱ ساعت دیگه
*۱ ساعت بعد*
تهیونگ رفت و منم تو خونه نشستم به فیلم دیدن
ساعت ۱۲ بود که گوشیم زنگ خورد یونا بود
¥سلاممم
_سلام
¥چقدر خشک میگم آماده شو ساعت ۲ میام دنبالت بریم گردش
_بچه ها هم میان؟
¥بله
_باشه پس برم اماده شم
*بیب بیب بیب*
۶.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.