رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
پارت²
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
بالاخره رسیدم.
از خط مسابقه زدم جلو.
نمیدونم اول شدم یا نه.
چیکان و بردم اسطبل و خودم به سمت خونه عمو حرکت کردم.
خبری از یوجین نبود. مامان و زن عمو مشغول صحبت بودن.
من: مامان، یوجین کو؟ نیومده؟
مامان: نه هنوز، برای چی؟
من: نه هیچی.
برگشتم سمت برکه که صدای یه اسب اومد.
یوجین تازه اومده بود.
من: خسته نباشی پهلواننننن، گل کاشتی.
یوجین: ایشششش..حتی یه بار نشد تورو ببرم.
خندیدم.
من: نه تنها تو بلکه هیچکس نمیتونه جلودار من باشه.
اسبشو برد اسطبل.
یوجین: خبر داری قراره به زودی تاج گذاری شاهزاده مین انجام بشه؟اگه شاهزاده مین امپراطور بشه همه دعوتن. پس من و تو هم هستیم.
من: راستش اصلا علاقه ای به قدرت و اینجور چیزا ندارم.
یوجین: اخرش باید ازدواج کنی..اگه با یه ادم قدرتمند ازدواج کردی چی؟
من: اه کی گفت ازدواج؟ من ازدواج نمیکنم.
یوجین: حتی با من؟
چشمام گشاد شد.
من: چییییییییی؟ توووووو؟ عمرااااا.
اومد نزدیکترم و دم گوشم گفت:
یوجین: هر دومون انکار میکنیم ولی..میدونم دوسم داری و میدونی دوست دارم..!
و بعد رفت.
لبخند شیطونی زدم. خوبه که میدونه.
پشت سرش رفتم.
من: امروز توی راه یکی و دیدم چشماش مثل چشمای گربه بود. انقد بهش خندیدم.
یوجین: مرد بود یا زن؟
من: مرد بود. اما جذاب بود.
یوجین با اخم نگاهم کرد.
یوجین: حالا دیگه پسره جذاب تر از منه اره؟
دوییدم که افتاد پشت سرم.
پشت سر هم جیغ میکشیدم.
من: غلططط کردمم..باشه تو جذاب تری..
یوجین: فقط وایسا تا گیرت بیارم..میکشمتتت!
توی یه لحظه راهمو سمت لبه برکه کج کردم اما دوباره رفتم بالا که یوجین از بالا افتاد توی برکه.
خندم بند نمیومد.
با لباسای خیس اومد بیرون.
یوجین: خیلی نامردی.
بعد از یه عالمه خندیدن رفتم پیش مامان تا بریم خونه.
پارت²
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
بالاخره رسیدم.
از خط مسابقه زدم جلو.
نمیدونم اول شدم یا نه.
چیکان و بردم اسطبل و خودم به سمت خونه عمو حرکت کردم.
خبری از یوجین نبود. مامان و زن عمو مشغول صحبت بودن.
من: مامان، یوجین کو؟ نیومده؟
مامان: نه هنوز، برای چی؟
من: نه هیچی.
برگشتم سمت برکه که صدای یه اسب اومد.
یوجین تازه اومده بود.
من: خسته نباشی پهلواننننن، گل کاشتی.
یوجین: ایشششش..حتی یه بار نشد تورو ببرم.
خندیدم.
من: نه تنها تو بلکه هیچکس نمیتونه جلودار من باشه.
اسبشو برد اسطبل.
یوجین: خبر داری قراره به زودی تاج گذاری شاهزاده مین انجام بشه؟اگه شاهزاده مین امپراطور بشه همه دعوتن. پس من و تو هم هستیم.
من: راستش اصلا علاقه ای به قدرت و اینجور چیزا ندارم.
یوجین: اخرش باید ازدواج کنی..اگه با یه ادم قدرتمند ازدواج کردی چی؟
من: اه کی گفت ازدواج؟ من ازدواج نمیکنم.
یوجین: حتی با من؟
چشمام گشاد شد.
من: چییییییییی؟ توووووو؟ عمرااااا.
اومد نزدیکترم و دم گوشم گفت:
یوجین: هر دومون انکار میکنیم ولی..میدونم دوسم داری و میدونی دوست دارم..!
و بعد رفت.
لبخند شیطونی زدم. خوبه که میدونه.
پشت سرش رفتم.
من: امروز توی راه یکی و دیدم چشماش مثل چشمای گربه بود. انقد بهش خندیدم.
یوجین: مرد بود یا زن؟
من: مرد بود. اما جذاب بود.
یوجین با اخم نگاهم کرد.
یوجین: حالا دیگه پسره جذاب تر از منه اره؟
دوییدم که افتاد پشت سرم.
پشت سر هم جیغ میکشیدم.
من: غلططط کردمم..باشه تو جذاب تری..
یوجین: فقط وایسا تا گیرت بیارم..میکشمتتت!
توی یه لحظه راهمو سمت لبه برکه کج کردم اما دوباره رفتم بالا که یوجین از بالا افتاد توی برکه.
خندم بند نمیومد.
با لباسای خیس اومد بیرون.
یوجین: خیلی نامردی.
بعد از یه عالمه خندیدن رفتم پیش مامان تا بریم خونه.
۲.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.