رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
رمان فیک‹چشم گربه ای من›✨
پارت³
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
رفتیم خونه.
خواهر کوچیکترم خواب بود.
رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم. وای که چقد گرمه.
باد بزن پر طاووسمو برداشتم و خودمو باد میزدم.
بابا اومد داخل.
سریع بلند شدم و ادای احترام کردم.
بابا: لیا..همونطور که میدونی فردا تاجگذاری امپراطور جدیده. شماهم دعوتید. اگه اونجا رفتار خوبی نداشته باشی ابروی من رو میبری.
پس مراقب کارات باش.
من: چشم پدر.
ایششش.تاج گذاری تاج گذاری. این امپراطورم مثل قبلی هیچ گوهی نمیخوره.
بیخیال بابا زندگیو عشقه. موقعه شام خدمتکار غذامو اورد.
مشغول خوردن شدم.
همش قیافه اخمو اون چشم گربه ایه میومد جلو چشمم.
بیخیال شمع هارو خاموش کردم و خوابیدم.
صبح یکی دم گوشم وز وز میکرد.
یوجین: خانم خوشگل من نمیخواد بیدار بشه؟
با همون خوابالودگی یکی کوبوندم توی دهنش.
من: مرض. بهت رو دادم پرو شدی.
یوجین: اخ..ببخشید.
بلند شدم و صورتمو شستم.
رفتم توی اتاقم خودمو درست کردم. یه گل سر قرمز با طرح گل رز زدم به موهام.
رفتم پایین.
همراه مامان و لونا خواهرم و بابا و عمو و یوجین و زن عمو به سمت قصر رفتیم.
هیجان داشتم. تا حالا هیچ وقت نرفتم قصر.
کارت های عبورمونو نشون نگهبانا دادیم و رفتیم داخل.
با ذوق به قصر نگاه میکردم. خیلیی بزرگ بود.
دوست داشتم امپراطور تازه رو ببینم.
رفتیم توی تالار اصلی و همه سر جای خودشون رفتن.
همه تعظیم کردن.
موقعه تعظیم هرچی کردم قیافشو ندیدم. ایش.
دوباره تعظیم کردیم.
امپراطورم یه خورده صحبت کرد.
صداش اشنا بود برام.
اون کلاهش نمیزاشت قیافشو ببینم.
بین اون همهمه و شلوغی با یونجی خدمتکارم رفتیم بیرون.
من: از کجا میتونم ببینمش؟
یونجی: بیاین دنبالم.
منو برد جایی که دید کامل داشتم به صندلیش.
میخواست کلاهشو دراره و تاج بزاره سرش.
اره بهترین موقعیته.
اما از شانس بدم صورتشو کرد اونور و کلاهو دراورد و تاج گذاشت سرش.
همه دورد بر امپراطور میگفتن.
کلافه رفتم پایین که ملکه مادر و دیدم. میشناختمش.
سریع تعظیم کردم.
ملکه مادر: از کدوم خانواده ای؟
من: دختر بزرگ نخست وزیرم. کیم لیا.
لبخند پهنی زد.
ملکه مادر: زیبایی بی پایانی داری.
من: لطف شماست ملکه مادر.
رفت.
هوف.
بی حوصله از قصر اومدم بیرون و رفتم سمت خونه.
پارت³
〖–_–_–_–_–_𖧷–_–_–_–_–_〗
رفتیم خونه.
خواهر کوچیکترم خواب بود.
رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم. وای که چقد گرمه.
باد بزن پر طاووسمو برداشتم و خودمو باد میزدم.
بابا اومد داخل.
سریع بلند شدم و ادای احترام کردم.
بابا: لیا..همونطور که میدونی فردا تاجگذاری امپراطور جدیده. شماهم دعوتید. اگه اونجا رفتار خوبی نداشته باشی ابروی من رو میبری.
پس مراقب کارات باش.
من: چشم پدر.
ایششش.تاج گذاری تاج گذاری. این امپراطورم مثل قبلی هیچ گوهی نمیخوره.
بیخیال بابا زندگیو عشقه. موقعه شام خدمتکار غذامو اورد.
مشغول خوردن شدم.
همش قیافه اخمو اون چشم گربه ایه میومد جلو چشمم.
بیخیال شمع هارو خاموش کردم و خوابیدم.
صبح یکی دم گوشم وز وز میکرد.
یوجین: خانم خوشگل من نمیخواد بیدار بشه؟
با همون خوابالودگی یکی کوبوندم توی دهنش.
من: مرض. بهت رو دادم پرو شدی.
یوجین: اخ..ببخشید.
بلند شدم و صورتمو شستم.
رفتم توی اتاقم خودمو درست کردم. یه گل سر قرمز با طرح گل رز زدم به موهام.
رفتم پایین.
همراه مامان و لونا خواهرم و بابا و عمو و یوجین و زن عمو به سمت قصر رفتیم.
هیجان داشتم. تا حالا هیچ وقت نرفتم قصر.
کارت های عبورمونو نشون نگهبانا دادیم و رفتیم داخل.
با ذوق به قصر نگاه میکردم. خیلیی بزرگ بود.
دوست داشتم امپراطور تازه رو ببینم.
رفتیم توی تالار اصلی و همه سر جای خودشون رفتن.
همه تعظیم کردن.
موقعه تعظیم هرچی کردم قیافشو ندیدم. ایش.
دوباره تعظیم کردیم.
امپراطورم یه خورده صحبت کرد.
صداش اشنا بود برام.
اون کلاهش نمیزاشت قیافشو ببینم.
بین اون همهمه و شلوغی با یونجی خدمتکارم رفتیم بیرون.
من: از کجا میتونم ببینمش؟
یونجی: بیاین دنبالم.
منو برد جایی که دید کامل داشتم به صندلیش.
میخواست کلاهشو دراره و تاج بزاره سرش.
اره بهترین موقعیته.
اما از شانس بدم صورتشو کرد اونور و کلاهو دراورد و تاج گذاشت سرش.
همه دورد بر امپراطور میگفتن.
کلافه رفتم پایین که ملکه مادر و دیدم. میشناختمش.
سریع تعظیم کردم.
ملکه مادر: از کدوم خانواده ای؟
من: دختر بزرگ نخست وزیرم. کیم لیا.
لبخند پهنی زد.
ملکه مادر: زیبایی بی پایانی داری.
من: لطف شماست ملکه مادر.
رفت.
هوف.
بی حوصله از قصر اومدم بیرون و رفتم سمت خونه.
۳.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.