Devil or Angel74
ا/ت: من صحبتهای زن باباتو با یونا شنیدم که گفتن میخوان بچمو بکشن
کوک: چی؟
ا/ت: صبر کن من بخاطر همین گفتم بریم خونه خودمون و اینکه اون روز که کیفمو جا گذاشتم تو مهمونی سلنا همه چیزو بهم گفت گفت که یونا همینجاست نرفته برای عمل پدرش و بعد فهمیدم یونا سلنا رو از خارج اورده اینجا و گفتم بریم سفر و بعد از سفر دیگه منو سویون و جانگمی باهم شروع کردیم امروز جانگمی صداشون رو شنیده بوده که خواستن تو غذا من قرص خواب اور بریزن جانگمی جا به جاش کرد و بعد من خودمو به خواب زدم و بعد که بیدار شدم دستام بسته بود خودم میدونستم چرا و قبل از اینکه یه غذا بهم بدن و بخوان مسمومم کن جانگمی باز جا به جاش کرده بود و بعد من خودمو به بیهوشی زدم
کوک: صبر صبر کن الان چیشد
ا/ت: تا یه ماه دیگه میسو بدنیا میاد
کوک: چی؟
میجون: همه اینا بازی بوده؟
ا/ت: اره جانگمی جا به جا میکرد سویون گوش میکرد من بازیگری میکردم
کوک: ا/ت چیداری میگی من قلبم اومد تو دهنم امروز
ا/ت: ببخشید عزیزم باید بهت میگفتم
کوک:صبر کن الان برمیگردم
ا/ت:کجا؟
کوک: برمیگردم
کوک
رفتم بیرون زنگ زدم به مینهو
مینهو: الو
کوک: کجایی؟
مینهو: تو ماشینم
کوک: زنگ بزن به بابام بگو یه ماموریت داری تا بره
مینهو: چشم
کوک: و اینکه چند نفر از بچه ها رو بفرست یونا و زن بابامو بدزدن
مینهو: چشم
کوک: تا فردا انجام بشه
مینهو: چشم
کوک: خدافظ
مینهو: خدافظ
برگشتم پیش ا/ت
بورا: الان میخواید چیکار کنید؟
کوک: یکم صبر کنید خودتون میفهمید
یونا و مامان اومدن
یونا: ا/ت جون هنوز نرفتی اتاق عمل
ناراحت نباش
کوک: ناراحت نیست اگه شما نباشید
م: هیی جونگکوک
کوک: چیه؟ راستی بابا کجاست
یونا: زنگ زد گفت ماموریت داره باید بره
کوک: این وقت شب ماموریت
یونا: اره نمیدونم دیگه
کوک:یونا مامان یه لحظه میاید
م: جانم پسرم
کوک: خودتون میدونید ا/ت حالش خوب نیست و اینکه دوست نداره کسی کنارش باشه و حتی نمیره اتاق عمل شما میشه لطف کنید برگردید خونه الان بقیه هم میفرستم فقط شما برید براتون ماشین گرفتم
یونا: اره باشه حتما میریم بریم مامان جون
کوک: به سلامت
برگشتم پیش ا/ت
کوک: فرستادمشون رفتن خب شما هم اگه میخواید برید ا/ت ماهم میریم خونه خودمون
ا/ت: باشه ولی اگه فردا مثلا اومدن پیشم چیکار کنم
کوک: نمیان
ا/ت: شاید اومدن
در باز شد
مینهو: اقای جئون انجام شد
کوک: افرین
ا/ت: چیشده؟
کوک: گفتم که فرستادمشون ولی نگفتم کجا
ا/ت: کجا بردیشون
کوک: تا چند روز میخوام باهاشون حرف بزنم و یونا طلاق میدم بعد میبرمشون تحویل پلیس میدم
جانگمی: ها؟ چه زود
کوک: من همینم دیگه من نمیزارم کسی تو این دنیا بمونه بخواد کاری با ا/ت بکنه
میجون: من میدونستم یه کاری میکنی
#فیک
#سناریو
کوک: چی؟
ا/ت: صبر کن من بخاطر همین گفتم بریم خونه خودمون و اینکه اون روز که کیفمو جا گذاشتم تو مهمونی سلنا همه چیزو بهم گفت گفت که یونا همینجاست نرفته برای عمل پدرش و بعد فهمیدم یونا سلنا رو از خارج اورده اینجا و گفتم بریم سفر و بعد از سفر دیگه منو سویون و جانگمی باهم شروع کردیم امروز جانگمی صداشون رو شنیده بوده که خواستن تو غذا من قرص خواب اور بریزن جانگمی جا به جاش کرد و بعد من خودمو به خواب زدم و بعد که بیدار شدم دستام بسته بود خودم میدونستم چرا و قبل از اینکه یه غذا بهم بدن و بخوان مسمومم کن جانگمی باز جا به جاش کرده بود و بعد من خودمو به بیهوشی زدم
کوک: صبر صبر کن الان چیشد
ا/ت: تا یه ماه دیگه میسو بدنیا میاد
کوک: چی؟
میجون: همه اینا بازی بوده؟
ا/ت: اره جانگمی جا به جا میکرد سویون گوش میکرد من بازیگری میکردم
کوک: ا/ت چیداری میگی من قلبم اومد تو دهنم امروز
ا/ت: ببخشید عزیزم باید بهت میگفتم
کوک:صبر کن الان برمیگردم
ا/ت:کجا؟
کوک: برمیگردم
کوک
رفتم بیرون زنگ زدم به مینهو
مینهو: الو
کوک: کجایی؟
مینهو: تو ماشینم
کوک: زنگ بزن به بابام بگو یه ماموریت داری تا بره
مینهو: چشم
کوک: و اینکه چند نفر از بچه ها رو بفرست یونا و زن بابامو بدزدن
مینهو: چشم
کوک: تا فردا انجام بشه
مینهو: چشم
کوک: خدافظ
مینهو: خدافظ
برگشتم پیش ا/ت
بورا: الان میخواید چیکار کنید؟
کوک: یکم صبر کنید خودتون میفهمید
یونا و مامان اومدن
یونا: ا/ت جون هنوز نرفتی اتاق عمل
ناراحت نباش
کوک: ناراحت نیست اگه شما نباشید
م: هیی جونگکوک
کوک: چیه؟ راستی بابا کجاست
یونا: زنگ زد گفت ماموریت داره باید بره
کوک: این وقت شب ماموریت
یونا: اره نمیدونم دیگه
کوک:یونا مامان یه لحظه میاید
م: جانم پسرم
کوک: خودتون میدونید ا/ت حالش خوب نیست و اینکه دوست نداره کسی کنارش باشه و حتی نمیره اتاق عمل شما میشه لطف کنید برگردید خونه الان بقیه هم میفرستم فقط شما برید براتون ماشین گرفتم
یونا: اره باشه حتما میریم بریم مامان جون
کوک: به سلامت
برگشتم پیش ا/ت
کوک: فرستادمشون رفتن خب شما هم اگه میخواید برید ا/ت ماهم میریم خونه خودمون
ا/ت: باشه ولی اگه فردا مثلا اومدن پیشم چیکار کنم
کوک: نمیان
ا/ت: شاید اومدن
در باز شد
مینهو: اقای جئون انجام شد
کوک: افرین
ا/ت: چیشده؟
کوک: گفتم که فرستادمشون ولی نگفتم کجا
ا/ت: کجا بردیشون
کوک: تا چند روز میخوام باهاشون حرف بزنم و یونا طلاق میدم بعد میبرمشون تحویل پلیس میدم
جانگمی: ها؟ چه زود
کوک: من همینم دیگه من نمیزارم کسی تو این دنیا بمونه بخواد کاری با ا/ت بکنه
میجون: من میدونستم یه کاری میکنی
#فیک
#سناریو
۹.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.