Part59
Part59
بی توجه بهش از پاهاش گرفتمو رو پاهام نشوندمش ..دامنشو اروم اروم از پایین به بالا تو پاش حرکت دادمو همزمان دستامم به بدنش بدخورد میکرد ..به بالا که رسید زیپشو بالاکشیدم
((ا/ت))
دستاش روی پاهام حرکت میکرد… میترسیدم هر لحظه مامان و بابام برسن اما.. اما این حسو دوست داشتم ..دستشو روی زیپ دامنم گذاشت و بالا کشید دیگه نتونستم تحمل کنم… لبامو محکم رو لباش کبوندم که شوکه شد.. سریع و در عین حال با ملایمت لباشو میبوسیدم یکم بعد همراهیم کرد.. دستاشو پایین کمرم محکم تر کردو به خودش چسبوند ..نفس کم اورده بودیم اما دلمون نمبخواست از هم جدا شیم ..بالاخره عقب رفتم… گیج و خمار نگاه میکرد ..
×نرو عقب (و دوباره سرشو جلو اورد و مشغول بوسیدنم شد)
دوباره لحظه ای ازش جدا شدم و همونطور که کمتر از یک سانت بین لبامون فاصله بود حرف زدم ..
+اگه مامانم اینا ببینن ..
×هیشش.. یکی ..فقط یه بار دیگه
+(لحنمو حق به جانب کردم) اووم.. بانی بد
و باز هم بوسه رو ادامه دادیم ..
با خوردن تقه هایی به شیشه ماشین سریع ازش جدا شدم.. خداروشکر شیشه ها دودی بودن و چیزی معلوم نشد
×عووووف
برادر ا/ت: اجیییی.. تو ماشینین???
+.عااام.. اره عزیزم جانم ..?مامان اینا کوشن ..??دارن زیر انداز و بقیه وسایلو جمع میکنن.. اها باشه ..بزار کمک کنم کوک هم لباس بپوشه زود میام
برادر ا/ت: باشه (شیطون نگاه کرد)
+یاااا… اونطوری نگام نکناااا
و رفت ..شیشه رو بالا کشیدمو یه نگاهی به بدن لخت و خشکش انداختم ..صدادار اب دهنمو قورت دادم
×(خندید) چیه? نکنه دلت خواستت? (ابروهاشو بالا داد)
+ها?? کی??? مننننن?? برو بابااا..
×بزودی بابا هم میشم غصه نخوور
+منظورم این نبوووود.. این یه اصطلاح بووود
(قهقهه میزد)
+بیا اینو بپوش ببینم باید بریم ..فردا میریم تهران ..
×ببخشید اونوقت میشه بگی ما الان کجاییم?
+کجا دریا داره باهوش?! شمال ..شمال کشوریم
×اووو. اوکی فهمیدم ..از اینجا تا تهران چقدر راهه??
+
بی توجه بهش از پاهاش گرفتمو رو پاهام نشوندمش ..دامنشو اروم اروم از پایین به بالا تو پاش حرکت دادمو همزمان دستامم به بدنش بدخورد میکرد ..به بالا که رسید زیپشو بالاکشیدم
((ا/ت))
دستاش روی پاهام حرکت میکرد… میترسیدم هر لحظه مامان و بابام برسن اما.. اما این حسو دوست داشتم ..دستشو روی زیپ دامنم گذاشت و بالا کشید دیگه نتونستم تحمل کنم… لبامو محکم رو لباش کبوندم که شوکه شد.. سریع و در عین حال با ملایمت لباشو میبوسیدم یکم بعد همراهیم کرد.. دستاشو پایین کمرم محکم تر کردو به خودش چسبوند ..نفس کم اورده بودیم اما دلمون نمبخواست از هم جدا شیم ..بالاخره عقب رفتم… گیج و خمار نگاه میکرد ..
×نرو عقب (و دوباره سرشو جلو اورد و مشغول بوسیدنم شد)
دوباره لحظه ای ازش جدا شدم و همونطور که کمتر از یک سانت بین لبامون فاصله بود حرف زدم ..
+اگه مامانم اینا ببینن ..
×هیشش.. یکی ..فقط یه بار دیگه
+(لحنمو حق به جانب کردم) اووم.. بانی بد
و باز هم بوسه رو ادامه دادیم ..
با خوردن تقه هایی به شیشه ماشین سریع ازش جدا شدم.. خداروشکر شیشه ها دودی بودن و چیزی معلوم نشد
×عووووف
برادر ا/ت: اجیییی.. تو ماشینین???
+.عااام.. اره عزیزم جانم ..?مامان اینا کوشن ..??دارن زیر انداز و بقیه وسایلو جمع میکنن.. اها باشه ..بزار کمک کنم کوک هم لباس بپوشه زود میام
برادر ا/ت: باشه (شیطون نگاه کرد)
+یاااا… اونطوری نگام نکناااا
و رفت ..شیشه رو بالا کشیدمو یه نگاهی به بدن لخت و خشکش انداختم ..صدادار اب دهنمو قورت دادم
×(خندید) چیه? نکنه دلت خواستت? (ابروهاشو بالا داد)
+ها?? کی??? مننننن?? برو بابااا..
×بزودی بابا هم میشم غصه نخوور
+منظورم این نبوووود.. این یه اصطلاح بووود
(قهقهه میزد)
+بیا اینو بپوش ببینم باید بریم ..فردا میریم تهران ..
×ببخشید اونوقت میشه بگی ما الان کجاییم?
+کجا دریا داره باهوش?! شمال ..شمال کشوریم
×اووو. اوکی فهمیدم ..از اینجا تا تهران چقدر راهه??
+
۷.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.