ᴘᴀʀᴛ ۱۴
ᴘᴀʀᴛ ۱۴
•قبل از هر انتقادی سلام نمیکنن؟چی شده مادمازل اینقد عصبین؟
+مین هه کجاست؟
•اخرین خبری که ازش شنیدم این بود که توی خونه ی تو پاش پیچ خورده...
+طفره نرو...کجا بردیش؟؟
•حتی نتونستی دو سال بچه رو بدون دردسر بزرگ کنی؟من برای چی باید ببرمش جایی
+اگر پیش تو نیست پس کجاست؟سر به سرم نزار بگو تو بردیش(با بغض)
•من جایی نبردمش...آروم باش فکر کن ببین قرار نبوده جایی بره با کسی؟
+آخه کجا بره...پرستارشم نیست
•هوففف...دارم میام اونجا
بعد از نیم ساعت زنگ در به صدا دراومد...در رو که باز کردم با عجله اومد داخل و شروع کرد به زیر لب غر غر کردن...
•کامل خونه رو گشتی؟با پرستارش نرفته بیرون؟
+هر چقد زنگش میزنم خاموشه(با گریه)
•اون نخود هر آش کجاست؟تنهات گذاشته؟
+اونم خاموشه.....الان چیکار کنم؟تو که اینجایی و اگر بچه رو برده بودی نمیومدی...پس دست تو نیست...پس کجاست؟(با گریه)
•دستمو گرفت و منو روی مبل نشوند...جلوم زانو زد و اشکم رو پاک کرد..
•گریه نکن...بیشتر فکر کن ببین کیا دشمنتن...
+من به غیر از داداش کَنه ی تو دشمن دیگه ای ندارم...
•مطمئنی؟
+چی میدونی؟؟الان وقت پیچوندنه؟(بلند شدن از روی مبل)
از خونه زد بیرون.....روی زانو هام فرود اومدم...اشکام از هم سبقت میگرفتن و چشمام جایی رو نمیدیدن
دو روز از گم و گور شدن مین هه و غیب زدن جونگکوک میگذره....به پلیس خبر ندادم...خودم باید یکاری کنم...
توی اتاق زانومو بغل گرفته بودم و به غذایی که چند ساعته دست نخورده رو به رومه خیره شدم...دیگه هیچی جز پیدا شدن دخترم برام مهم نبود...فکر این که بلایی سرش بیاد یا دیگه نبینمش دیوونم میکرد...
گوشه ی اتاق اشک میریختم که صدای پیامک گوشیم بلند شد....برش داشتم تا ببینم کی بوده که ساعت چهار صبح بهم پیام داده که با شماره ناشناس روبه رو شدم...
{اگر سالم میخوایش یه سری شرط داره که فقط اینجا بهت میگم....}
همون موقع لوکیشن یه ساختمون نیم سازو فرستاد...
میدونستم اگر جواب بدم نمیبینه ولی تلاش خودمو کردم...
(تو کی ای؟
•قبل از هر انتقادی سلام نمیکنن؟چی شده مادمازل اینقد عصبین؟
+مین هه کجاست؟
•اخرین خبری که ازش شنیدم این بود که توی خونه ی تو پاش پیچ خورده...
+طفره نرو...کجا بردیش؟؟
•حتی نتونستی دو سال بچه رو بدون دردسر بزرگ کنی؟من برای چی باید ببرمش جایی
+اگر پیش تو نیست پس کجاست؟سر به سرم نزار بگو تو بردیش(با بغض)
•من جایی نبردمش...آروم باش فکر کن ببین قرار نبوده جایی بره با کسی؟
+آخه کجا بره...پرستارشم نیست
•هوففف...دارم میام اونجا
بعد از نیم ساعت زنگ در به صدا دراومد...در رو که باز کردم با عجله اومد داخل و شروع کرد به زیر لب غر غر کردن...
•کامل خونه رو گشتی؟با پرستارش نرفته بیرون؟
+هر چقد زنگش میزنم خاموشه(با گریه)
•اون نخود هر آش کجاست؟تنهات گذاشته؟
+اونم خاموشه.....الان چیکار کنم؟تو که اینجایی و اگر بچه رو برده بودی نمیومدی...پس دست تو نیست...پس کجاست؟(با گریه)
•دستمو گرفت و منو روی مبل نشوند...جلوم زانو زد و اشکم رو پاک کرد..
•گریه نکن...بیشتر فکر کن ببین کیا دشمنتن...
+من به غیر از داداش کَنه ی تو دشمن دیگه ای ندارم...
•مطمئنی؟
+چی میدونی؟؟الان وقت پیچوندنه؟(بلند شدن از روی مبل)
از خونه زد بیرون.....روی زانو هام فرود اومدم...اشکام از هم سبقت میگرفتن و چشمام جایی رو نمیدیدن
دو روز از گم و گور شدن مین هه و غیب زدن جونگکوک میگذره....به پلیس خبر ندادم...خودم باید یکاری کنم...
توی اتاق زانومو بغل گرفته بودم و به غذایی که چند ساعته دست نخورده رو به رومه خیره شدم...دیگه هیچی جز پیدا شدن دخترم برام مهم نبود...فکر این که بلایی سرش بیاد یا دیگه نبینمش دیوونم میکرد...
گوشه ی اتاق اشک میریختم که صدای پیامک گوشیم بلند شد....برش داشتم تا ببینم کی بوده که ساعت چهار صبح بهم پیام داده که با شماره ناشناس روبه رو شدم...
{اگر سالم میخوایش یه سری شرط داره که فقط اینجا بهت میگم....}
همون موقع لوکیشن یه ساختمون نیم سازو فرستاد...
میدونستم اگر جواب بدم نمیبینه ولی تلاش خودمو کردم...
(تو کی ای؟
۴.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.