ادامه ی چند پارتی .
ادامه ی چند پارتی .
part 3
دختر رو به روش خیلی شبیه ات بود
سونگمین: خیلی شبیه ات عه
اونوو: ولی بیشتر شبیه شماس
سونگمین با نگاهی که به اونوو کرد بهش فهموند خفه خون بگیره
سنا: هقققق ولم تونید هقققق من مامانیمو میخوام هقققق مامانی توجاییی هق
یکی از بادیگارد ها گفت
بادیگارد: عه بسه دیگه انقدر ونگ نزن مامانت میاد الان
سونگمین: چه وضع صحبت با ی بچه اس؟؟؟؟؟
بادیگارد: ببخشید قربان
اونوو: قربان تشریف اوردن
سونگمین با دیدن دختری که چهار سال پیش ترکش کرده بود قلبش تند زد
دختر با باز شدن چشمام اولین چیزی که دید دخترش بود خواست سمتش بره که بادیگارد مانع کارش شد ات به رو به روش نگاه کرد پسری که رو به روش بود از چهار سال پیش هیچ تغییری نکرده بود
سونگمین: خیلی تغییر کردی پارک ات
ات: پس کار تو بود؟؟؟؟ دخترمو تو دزدیدی؟؟؟؟ چی از جونم میخوای
سونگمین از جاش بلند شد و شروع به راه رفتن توی سالن کرد
سونگمین: فک میکردم وفاداری ولی اشتباه کردم
عشقی که قبلا بهت داشتم به ذهن هیچ کس نمیرسید ولی الان به می بینم زیر خواب یکی دیگه شدی و ازش بچه ام داری
ات: دهنتو ببند بچه اینجا نشسته
سونگمین: چیه نمی خوای دخترت بفهمه هرز
ات: دهنتو ببنددددددددددددددددددد
با دادی که کشید ساکت شد و به دختری که با عصبانیت جلوش بود خیره شد
سونگمین: خوبه جرعتم پیدا کردی این بچه ی کیه
ات: بچه ی خودمه
سونگمین پوفی کشید و کلافه گفت
سونگمین: اونو که میدونم پدرش کیه
ات: به توچه
سونگمین اخم غلیظی کرد و سمت دختر رو به روس قدم برداشت ات با نزدیک شدن سونگمین بهش به عقب قدم برداشت تا جایی که به دیوار خورد سونگمین بین خودشو دیوار پینش کرد توی صورت ات با خشم فریاد زد
سونگمین: بهت میگم این بچه پدرش کیههههههههههههههههههههههههههه
با دادی که زد دختر کوچولوش گریه کرد با دیدن گریه ی دخترش دلش ریش شد
ات: ولم کن میخوام برم پیشش
سونگمین: تا نگی پدرش کیه ولت نمیکنم
به دخترش نگاه کرد که صورتش قرمز شده بود و صداش به خس خس افتاده بود نگاهی کرد سعی کرد سونگمینو کنار بزنه ولی نتونست
ات: ولم کن بچه ام هلاک شد میخوام برم پیشش
سونگمین اسلحه اشو در اورد و تیر هوایی زد صدای اون اسلحه توی عمارت پیچید که باعث شد دختر کوچولوش جیغی بزنه و گریه اش از قبل شدید تر بشه
سونگمین: سوالو ی بار میپرسم اکاری نکن روش اسلحه بکشم و خلاصش کن.......
حرفش با سیلی محکمی که به گونه اش خورد نصفه موند
دختر رو به روش توی گوشش زده بود
ات انگشت اشاره اشو تهدید وار سمت سونگمین گرفت و با بغضی که توی صداش بود گفت
ات: حق نداری به بچه ای که حاصل عشق بازیمون بوده صدمه بزنی
و بعد به سمت دخترش رفتو پسرت رو توی شوک عظیمی فرو برد
.
.
.
ادامه دارد.......
part 3
دختر رو به روش خیلی شبیه ات بود
سونگمین: خیلی شبیه ات عه
اونوو: ولی بیشتر شبیه شماس
سونگمین با نگاهی که به اونوو کرد بهش فهموند خفه خون بگیره
سنا: هقققق ولم تونید هقققق من مامانیمو میخوام هقققق مامانی توجاییی هق
یکی از بادیگارد ها گفت
بادیگارد: عه بسه دیگه انقدر ونگ نزن مامانت میاد الان
سونگمین: چه وضع صحبت با ی بچه اس؟؟؟؟؟
بادیگارد: ببخشید قربان
اونوو: قربان تشریف اوردن
سونگمین با دیدن دختری که چهار سال پیش ترکش کرده بود قلبش تند زد
دختر با باز شدن چشمام اولین چیزی که دید دخترش بود خواست سمتش بره که بادیگارد مانع کارش شد ات به رو به روش نگاه کرد پسری که رو به روش بود از چهار سال پیش هیچ تغییری نکرده بود
سونگمین: خیلی تغییر کردی پارک ات
ات: پس کار تو بود؟؟؟؟ دخترمو تو دزدیدی؟؟؟؟ چی از جونم میخوای
سونگمین از جاش بلند شد و شروع به راه رفتن توی سالن کرد
سونگمین: فک میکردم وفاداری ولی اشتباه کردم
عشقی که قبلا بهت داشتم به ذهن هیچ کس نمیرسید ولی الان به می بینم زیر خواب یکی دیگه شدی و ازش بچه ام داری
ات: دهنتو ببند بچه اینجا نشسته
سونگمین: چیه نمی خوای دخترت بفهمه هرز
ات: دهنتو ببنددددددددددددددددددد
با دادی که کشید ساکت شد و به دختری که با عصبانیت جلوش بود خیره شد
سونگمین: خوبه جرعتم پیدا کردی این بچه ی کیه
ات: بچه ی خودمه
سونگمین پوفی کشید و کلافه گفت
سونگمین: اونو که میدونم پدرش کیه
ات: به توچه
سونگمین اخم غلیظی کرد و سمت دختر رو به روس قدم برداشت ات با نزدیک شدن سونگمین بهش به عقب قدم برداشت تا جایی که به دیوار خورد سونگمین بین خودشو دیوار پینش کرد توی صورت ات با خشم فریاد زد
سونگمین: بهت میگم این بچه پدرش کیههههههههههههههههههههههههههه
با دادی که زد دختر کوچولوش گریه کرد با دیدن گریه ی دخترش دلش ریش شد
ات: ولم کن میخوام برم پیشش
سونگمین: تا نگی پدرش کیه ولت نمیکنم
به دخترش نگاه کرد که صورتش قرمز شده بود و صداش به خس خس افتاده بود نگاهی کرد سعی کرد سونگمینو کنار بزنه ولی نتونست
ات: ولم کن بچه ام هلاک شد میخوام برم پیشش
سونگمین اسلحه اشو در اورد و تیر هوایی زد صدای اون اسلحه توی عمارت پیچید که باعث شد دختر کوچولوش جیغی بزنه و گریه اش از قبل شدید تر بشه
سونگمین: سوالو ی بار میپرسم اکاری نکن روش اسلحه بکشم و خلاصش کن.......
حرفش با سیلی محکمی که به گونه اش خورد نصفه موند
دختر رو به روش توی گوشش زده بود
ات انگشت اشاره اشو تهدید وار سمت سونگمین گرفت و با بغضی که توی صداش بود گفت
ات: حق نداری به بچه ای که حاصل عشق بازیمون بوده صدمه بزنی
و بعد به سمت دخترش رفتو پسرت رو توی شوک عظیمی فرو برد
.
.
.
ادامه دارد.......
۳۲۵
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.