love Between the Tides
love Between the Tides³⁵
تهیونگ: عاشق کی؟
ا/ت: تو
تهیونگ: من؟
ا/ت: آره ببخشید که عاشقت شدم
تهیونگ: بیا بشین توضیح بده
ا/ت: که چطور عاشقت شدم؟
تهیونگ: نه از اول
ا/ت: باشه من یه دختر شاد و عاشق رقص بودم و میخواستم طراح بشم هرشب میرفتم بار بخاطر اینکه لباس های زیبایی ببینم و به طراحیم کمک کن اما چند روز بعد سومین رو
داخل بار دیدم و باهم بازی کردیم و من شکست خوردم پیشنهاد های خیلی بدی به من داد که از نظر من تنها پیشنهادی که متونستم قبول کنم انتخاب تو بود با اینکه برای من خیلی سخت بود سعی کردم بهت نزدیک بشم با کلاس های ریاضی ولی من واقعا از ریاضی متنفر بودم و شب تا صبح درحال تمرین کردن بودم تا تا فکر کنی من عاشق ریاضی هستم و بتونم کمی نزدیک تر بشم و بعد وقتی فهمیدم که تو دوست بچگی من هستی و نزدیکتر شدیم از رابطه استاد و دانشجو به دوست های صمیمی تبدیل شدیم
و تو خیلی به من کمک کردی من بهت وابسته شدم و بعد هم عاشقت شدم...
تهیونگ: چرا امروز شایعه های زیادی درباره ی تو داخل دانشگاه پرشده بود؟ من از خیلی ها شنیدم که تو دختری هستی که هرروز با پسری قرار میزاری
ا/ت: نه من فقط دختری هستم که از بچگی پدر و مادرم از هم جدا شدن با پدرم سئول زندگی میکردم مادرم ازدواج کرد خارج از این شهر بود سالی یک بار یا دوبار فقط میتونستم ببینمش و پدرم هم ماهی یک بار خودم تنها تو این شهر زندگی میکردم و فقط عاشق طراحی بودم از بچگی خودم آشپزی میکردم و تا فقط بتونم یه چیزی بخورم
و بعد هم که یه ادم اشتباه اومد تو زندگیم که خیلی زود هم رفت من فراموشش کردم اما الان احساس میکنم برگشتم به گذشته و زندگیم دوباره داره تکرار میشه چون پدر و مادرم دارند نزدیک میشند و من هم به تو
ولی خیلی زود دوباره جدایی بین پدرم و مادرم و من و تو قراره اتفاقی بیفته
من گناه نکردم فقط عاشق شدم...
تهیونگ: بهم فرصت بده
ا/ت: باشه حتی اگر خواستی دیگه هیچوقت من رو نبینی مشکلی نیست ولی من تونستم
اعتراف کنم خب من میرم اگر بار آخری باشه که همو میبینیم دوست دارم این حرف هارو بهت بزنم مرسی که وارد زندگیم شدی با وجود تونستم برای چند دقیقه بیشتر هم که شده شاد باشم و لبخند بزنم
لبخندی زدم و در رو باز کردم و رفتم...
تهیونگ
زنگ زدم به دوهی
دوهی: الو
تهیونگ: کجایی؟
دوهی: بیرون
تهیونگ: میشه نوشیدنی بخری برام
دوهی: باشه...
سه روز بعد (شب)
لیا: ا/ت خوبی؟
ا/ت: آره
لیا: خیلی استرس داری این سه روز هم فقط داری گریه میکنی چیزی شده؟
دوهی: ا/ت بگو
ا/ت: نه باید برم
چهیونگ: کجا بزار ماهم بیایم
ا/ت: نه ازتون خواهش میکنم سوال نپرسید
لباسی پوشیدم و کلاهی گذاشتم رو سرم و رفتم بار
از آخرین روزی که اومدم اینجا سه ما گذشته
وایی کاش اون شب پام میشکست نمیومدم
رفتم تو اون اتاق
سومین: فکر نمیکردم بیای
ا/ت: سومین نمیشه ببخشی؟
سومین: نه جانم انتخاب خودت بوده من دوست پسری کنارت نمیبینم این روزهاهم دانشگاه نمیای پس فکر کنم باید پیشنهاد اول یا دوم رو انجام بدیم درسته؟
ا/ت: آره من آمادم
سومین: فیلمت رو پخش کنم یا با این پسرها انجامش میدی؟
ا/ت: دومی
سومین: عالیه
ا/ت: میشه بیرون باشی
سومین: نه نترس به کسی نمیگم فیلم هم نمیگرم
ا/ت: باشه
دوتا پسر بودن اومدن کنارم
آروم آروم اشک میریختم
^: خیلی بد**نت خوبه زود شروع میکنیم
°: خانم نگران نباش خیلی زود تموم میشه بهش فکر نکن
سومین نشسته بود داشت لبخند میزد و نوشیدنی تو دستش بود
یکی از پسرها دستش رو برد روی لباسم و دکمه اول رو باز کرد و بعد کم کم لباسم رو از بد**نم خا**رج کردند که فقط نیم تنه ای پوشیده بودم
°: خیلی لاغری ولی خیلی بدنت خوبه...
ا/ت: لطفا کارت رو انجام بده حرف نزن
^: لیدی زیبا عصبانی نباش
صورتشون رو به گرد**نم و به صور**تم نزدیک میکردن و من هم فقط اشک میریختم.....
(لطفا کامنت بزارید)
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
تهیونگ: عاشق کی؟
ا/ت: تو
تهیونگ: من؟
ا/ت: آره ببخشید که عاشقت شدم
تهیونگ: بیا بشین توضیح بده
ا/ت: که چطور عاشقت شدم؟
تهیونگ: نه از اول
ا/ت: باشه من یه دختر شاد و عاشق رقص بودم و میخواستم طراح بشم هرشب میرفتم بار بخاطر اینکه لباس های زیبایی ببینم و به طراحیم کمک کن اما چند روز بعد سومین رو
داخل بار دیدم و باهم بازی کردیم و من شکست خوردم پیشنهاد های خیلی بدی به من داد که از نظر من تنها پیشنهادی که متونستم قبول کنم انتخاب تو بود با اینکه برای من خیلی سخت بود سعی کردم بهت نزدیک بشم با کلاس های ریاضی ولی من واقعا از ریاضی متنفر بودم و شب تا صبح درحال تمرین کردن بودم تا تا فکر کنی من عاشق ریاضی هستم و بتونم کمی نزدیک تر بشم و بعد وقتی فهمیدم که تو دوست بچگی من هستی و نزدیکتر شدیم از رابطه استاد و دانشجو به دوست های صمیمی تبدیل شدیم
و تو خیلی به من کمک کردی من بهت وابسته شدم و بعد هم عاشقت شدم...
تهیونگ: چرا امروز شایعه های زیادی درباره ی تو داخل دانشگاه پرشده بود؟ من از خیلی ها شنیدم که تو دختری هستی که هرروز با پسری قرار میزاری
ا/ت: نه من فقط دختری هستم که از بچگی پدر و مادرم از هم جدا شدن با پدرم سئول زندگی میکردم مادرم ازدواج کرد خارج از این شهر بود سالی یک بار یا دوبار فقط میتونستم ببینمش و پدرم هم ماهی یک بار خودم تنها تو این شهر زندگی میکردم و فقط عاشق طراحی بودم از بچگی خودم آشپزی میکردم و تا فقط بتونم یه چیزی بخورم
و بعد هم که یه ادم اشتباه اومد تو زندگیم که خیلی زود هم رفت من فراموشش کردم اما الان احساس میکنم برگشتم به گذشته و زندگیم دوباره داره تکرار میشه چون پدر و مادرم دارند نزدیک میشند و من هم به تو
ولی خیلی زود دوباره جدایی بین پدرم و مادرم و من و تو قراره اتفاقی بیفته
من گناه نکردم فقط عاشق شدم...
تهیونگ: بهم فرصت بده
ا/ت: باشه حتی اگر خواستی دیگه هیچوقت من رو نبینی مشکلی نیست ولی من تونستم
اعتراف کنم خب من میرم اگر بار آخری باشه که همو میبینیم دوست دارم این حرف هارو بهت بزنم مرسی که وارد زندگیم شدی با وجود تونستم برای چند دقیقه بیشتر هم که شده شاد باشم و لبخند بزنم
لبخندی زدم و در رو باز کردم و رفتم...
تهیونگ
زنگ زدم به دوهی
دوهی: الو
تهیونگ: کجایی؟
دوهی: بیرون
تهیونگ: میشه نوشیدنی بخری برام
دوهی: باشه...
سه روز بعد (شب)
لیا: ا/ت خوبی؟
ا/ت: آره
لیا: خیلی استرس داری این سه روز هم فقط داری گریه میکنی چیزی شده؟
دوهی: ا/ت بگو
ا/ت: نه باید برم
چهیونگ: کجا بزار ماهم بیایم
ا/ت: نه ازتون خواهش میکنم سوال نپرسید
لباسی پوشیدم و کلاهی گذاشتم رو سرم و رفتم بار
از آخرین روزی که اومدم اینجا سه ما گذشته
وایی کاش اون شب پام میشکست نمیومدم
رفتم تو اون اتاق
سومین: فکر نمیکردم بیای
ا/ت: سومین نمیشه ببخشی؟
سومین: نه جانم انتخاب خودت بوده من دوست پسری کنارت نمیبینم این روزهاهم دانشگاه نمیای پس فکر کنم باید پیشنهاد اول یا دوم رو انجام بدیم درسته؟
ا/ت: آره من آمادم
سومین: فیلمت رو پخش کنم یا با این پسرها انجامش میدی؟
ا/ت: دومی
سومین: عالیه
ا/ت: میشه بیرون باشی
سومین: نه نترس به کسی نمیگم فیلم هم نمیگرم
ا/ت: باشه
دوتا پسر بودن اومدن کنارم
آروم آروم اشک میریختم
^: خیلی بد**نت خوبه زود شروع میکنیم
°: خانم نگران نباش خیلی زود تموم میشه بهش فکر نکن
سومین نشسته بود داشت لبخند میزد و نوشیدنی تو دستش بود
یکی از پسرها دستش رو برد روی لباسم و دکمه اول رو باز کرد و بعد کم کم لباسم رو از بد**نم خا**رج کردند که فقط نیم تنه ای پوشیده بودم
°: خیلی لاغری ولی خیلی بدنت خوبه...
ا/ت: لطفا کارت رو انجام بده حرف نزن
^: لیدی زیبا عصبانی نباش
صورتشون رو به گرد**نم و به صور**تم نزدیک میکردن و من هم فقط اشک میریختم.....
(لطفا کامنت بزارید)
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۴.۲k
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط