Just you 🔱
Just you 🔱
part {4}
ویو تهیونگ:
بلند شدم
چه اتفاقی افتاده بود
وای نه من چیکار کردم
به آت کنارم نگاه کردم صورتش خونی و اشکی بود
من نمی خواستم به اون صدمه ای بزنم
بهش نگاه کردم بدن کوچولویی داشت
لباس خواب لختی پوشیده بود حدس میزدم
البته همه ی اونها رو من اونجا گزاشتم
آه باید بر می داشتم
موهاشو کنار زدم خیلی خوشگل بود
دستمو کنار کشیدم
داری چیکار می کنی تهیونگ دیوونه شدی
شاید واقعا دیوونه این دختر شدم
اااه بسه دیگه مغز کثیف
بلند شدم و کسی رو صدا کردم تا بیاد زخم های آت رو پاک کنه رفتم اتاقم
لباسام رو عوض کردم و به شرکت رفتم
گوشیم زنگ زد
تهیونگ « بله
# آقا باید بگم که همه ی خانوادتون امروز میاد
تهیونگ: مگه قرار نبود پس فردا بیان؟!
# آقا زود تر اومدن
تهیونگ: باشه بابا
گوشیو قطع کردم
به سمت خونه حرکت کردم
ویو ات:
بیدار شدم خدمتکار در حال تمیز کردن زخم هام بود
صدای داد تهیونگ اومد
رفتم پایین
تهیونگ: آت باید خودتو کاملا آماده کنی خانوادم دارن میان
آت: چیکا. باید کنم؟
تهیونگ: فقط پیششون ضایع بازی درنیاد فهمیدی؟؟
آت: بله
اشکی از چشم هام. روی گونم ریخت
تهیونگ انگار وضعیتم شد
پیشم اومد
تهیونگ: آت من متاسفم من نمی خواستم به تو صدمه ای بزنم به خاطر اتفاق های دیروزم معذرت می خوام لطفاً گریه نکن
آت: باشه
تهیونگ: آفرین دختر خوب
پرش زمانی به ظهر@
لباسم رو به اتاقم اوردن
یه لباس مشکی خوشگل( اسلاید بعد)
پوشیدمش عالی بود
سر و صدای ماشین ها اومد فکر کنم رسیده بودن
از اتاق بیرون اومدم که تهیونگ و دیدم اونم مثل من سیاه پوشیده بود البته اون لباس منو انتخاب کرده بود
به بیرون رفتیم به همه سلام کردم
به پیرمرد بد اخلاقی رسیدم
آت: س . سلام آقا
@ سلام
دستشو به طرفم گرفت دستشو ماچ کردم
به داخل رفتیم
یه دختره بود فقط با حرص و نفرت نگاهم می کرد و پسر دیگه ای با عشق و وسوسه
جی هو: سلام آت
آت: ببخشید کی باهم اینقدر صمیمی شدیم که منو آت صدا می کنی؟
جی هو: اووو پس خانم ات؟
آت: اره همین خوبه
جی هو: خیلی خوشگلی
آت: آمم ممنون
ویو تهیونگ:
همون جور که انتظار داشتم
پدر بزرگ کل فامیل و جمع کرده آورده
مینجونگ هم هی بهم میچسبید
تهیونگ: می شه ولم کنی من خودم هم زن دارم هم پول
خواستم به طرف ات برم که اونو با جی هو دیدم
مینجونگ: ولی فکر کنم زنت با پسرای دیگه حال می کنه
تهیونگ: خفه می شی یا خفت کنم!!( با عصبانیت)
به آت نگاه کردم داشت میخندید دیگه اعصابم به هم ریخت
به طرفشون رفتم...
part {4}
ویو تهیونگ:
بلند شدم
چه اتفاقی افتاده بود
وای نه من چیکار کردم
به آت کنارم نگاه کردم صورتش خونی و اشکی بود
من نمی خواستم به اون صدمه ای بزنم
بهش نگاه کردم بدن کوچولویی داشت
لباس خواب لختی پوشیده بود حدس میزدم
البته همه ی اونها رو من اونجا گزاشتم
آه باید بر می داشتم
موهاشو کنار زدم خیلی خوشگل بود
دستمو کنار کشیدم
داری چیکار می کنی تهیونگ دیوونه شدی
شاید واقعا دیوونه این دختر شدم
اااه بسه دیگه مغز کثیف
بلند شدم و کسی رو صدا کردم تا بیاد زخم های آت رو پاک کنه رفتم اتاقم
لباسام رو عوض کردم و به شرکت رفتم
گوشیم زنگ زد
تهیونگ « بله
# آقا باید بگم که همه ی خانوادتون امروز میاد
تهیونگ: مگه قرار نبود پس فردا بیان؟!
# آقا زود تر اومدن
تهیونگ: باشه بابا
گوشیو قطع کردم
به سمت خونه حرکت کردم
ویو ات:
بیدار شدم خدمتکار در حال تمیز کردن زخم هام بود
صدای داد تهیونگ اومد
رفتم پایین
تهیونگ: آت باید خودتو کاملا آماده کنی خانوادم دارن میان
آت: چیکا. باید کنم؟
تهیونگ: فقط پیششون ضایع بازی درنیاد فهمیدی؟؟
آت: بله
اشکی از چشم هام. روی گونم ریخت
تهیونگ انگار وضعیتم شد
پیشم اومد
تهیونگ: آت من متاسفم من نمی خواستم به تو صدمه ای بزنم به خاطر اتفاق های دیروزم معذرت می خوام لطفاً گریه نکن
آت: باشه
تهیونگ: آفرین دختر خوب
پرش زمانی به ظهر@
لباسم رو به اتاقم اوردن
یه لباس مشکی خوشگل( اسلاید بعد)
پوشیدمش عالی بود
سر و صدای ماشین ها اومد فکر کنم رسیده بودن
از اتاق بیرون اومدم که تهیونگ و دیدم اونم مثل من سیاه پوشیده بود البته اون لباس منو انتخاب کرده بود
به بیرون رفتیم به همه سلام کردم
به پیرمرد بد اخلاقی رسیدم
آت: س . سلام آقا
@ سلام
دستشو به طرفم گرفت دستشو ماچ کردم
به داخل رفتیم
یه دختره بود فقط با حرص و نفرت نگاهم می کرد و پسر دیگه ای با عشق و وسوسه
جی هو: سلام آت
آت: ببخشید کی باهم اینقدر صمیمی شدیم که منو آت صدا می کنی؟
جی هو: اووو پس خانم ات؟
آت: اره همین خوبه
جی هو: خیلی خوشگلی
آت: آمم ممنون
ویو تهیونگ:
همون جور که انتظار داشتم
پدر بزرگ کل فامیل و جمع کرده آورده
مینجونگ هم هی بهم میچسبید
تهیونگ: می شه ولم کنی من خودم هم زن دارم هم پول
خواستم به طرف ات برم که اونو با جی هو دیدم
مینجونگ: ولی فکر کنم زنت با پسرای دیگه حال می کنه
تهیونگ: خفه می شی یا خفت کنم!!( با عصبانیت)
به آت نگاه کردم داشت میخندید دیگه اعصابم به هم ریخت
به طرفشون رفتم...
۹.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.