P8
P8
اون شب ا.ت خوابش نبرد. بعد از گفت و گو با الهه ی بزرگ اومد خونه. با پدر و مادرش وقت گذروند. با خواهرا و برادراش وقت گذروند. ولی حرفاش با الهه ی بزرگ هنوز تو گوشش میپیچید...
فلش بک به گفت و گوی الهه و ا.ت:
# پس تو ا.ت فرشته راستی هستی درسته ؟
_ بله قربان.
# میبینم چند وقتی هم هست که زندانبان زندانیه مرموزمون شدی.
_ بله.
# همینطور که گذاشتم جونگ کوک داستانشو تعریف کنه باید به منم اجازه بدی منم داستانمو تعریف کنم.
_ بله البته بفرمایید.
# متشکرم.
نفس عمیقی کشید و گفت : من همیشه میدونستم اون عاشقم بوده. بعد از خلق انسان هم این و فهمیدم که چقدر عصبانی شده. ولی من نمیتونستم اونو تنهایی بفرستم به زمین. چون امکان داشت به خودش آسیب بزنه. درسته من در نهایت انسان رو هم میخواستم بفرستم ولی زمین محیطی برای انسان ها بود نه فرشته ها. میدونستم خشمگینه و ممکن بود خشمش و همینطور عشق بیش از اندازش به من اونو نابود کنه. پس منم اونو زندانی کردم. اونو توی یه قفس فلزی زندانی کردم برای اینکه هیچوقت سعی نکنه قفسش رو خراب کنه و بخواد خودش فرار کنه.
_ پس چرا این همه زندانبان براش انتخاب کردید ؟
# که باهاشون دوست و آشنا بشه. فرشته های مرد همیشه داوطلب این کار میشدن و امسال برای بار اول یه فرشته ی زن تصمیم به داوطلب شدن گرفت و اون زن تو بودی.....من این همه وقت منتظر بودم اون دوستانی داشته باشه و یا حتی عاشق فرد دیگری بشه و درست هزار سال طول کشید که بخواد اینکارو بکنه.....
اون شب ا.ت خوابش نبرد. بعد از گفت و گو با الهه ی بزرگ اومد خونه. با پدر و مادرش وقت گذروند. با خواهرا و برادراش وقت گذروند. ولی حرفاش با الهه ی بزرگ هنوز تو گوشش میپیچید...
فلش بک به گفت و گوی الهه و ا.ت:
# پس تو ا.ت فرشته راستی هستی درسته ؟
_ بله قربان.
# میبینم چند وقتی هم هست که زندانبان زندانیه مرموزمون شدی.
_ بله.
# همینطور که گذاشتم جونگ کوک داستانشو تعریف کنه باید به منم اجازه بدی منم داستانمو تعریف کنم.
_ بله البته بفرمایید.
# متشکرم.
نفس عمیقی کشید و گفت : من همیشه میدونستم اون عاشقم بوده. بعد از خلق انسان هم این و فهمیدم که چقدر عصبانی شده. ولی من نمیتونستم اونو تنهایی بفرستم به زمین. چون امکان داشت به خودش آسیب بزنه. درسته من در نهایت انسان رو هم میخواستم بفرستم ولی زمین محیطی برای انسان ها بود نه فرشته ها. میدونستم خشمگینه و ممکن بود خشمش و همینطور عشق بیش از اندازش به من اونو نابود کنه. پس منم اونو زندانی کردم. اونو توی یه قفس فلزی زندانی کردم برای اینکه هیچوقت سعی نکنه قفسش رو خراب کنه و بخواد خودش فرار کنه.
_ پس چرا این همه زندانبان براش انتخاب کردید ؟
# که باهاشون دوست و آشنا بشه. فرشته های مرد همیشه داوطلب این کار میشدن و امسال برای بار اول یه فرشته ی زن تصمیم به داوطلب شدن گرفت و اون زن تو بودی.....من این همه وقت منتظر بودم اون دوستانی داشته باشه و یا حتی عاشق فرد دیگری بشه و درست هزار سال طول کشید که بخواد اینکارو بکنه.....
۵.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.