بهشت من
بهشت من
پارت 51
دامون:دلم برات تنگ شده بود
از بغلش امدم بیرون
الیا:این چه سرو وضعیه؟
دامون:اره تو نبودی به خودمم گفتم که انقدر زشت میشی که هیچکس نگاهم نکنه
الیااینطوری منم ازت بد، میاد وسایلاتو بردار بریم خونمون هم خودتو تمیز کن هم برام باید توضین بدی اون شب دقیقا چرا داشتی بهم خیانت میکردی؟
دامون:چشم عشقم من وسایلمو جمع کنم
الیا:ما میریم تو ماشین میشیم
دامون رفت تو اتاق ما هم رفتیم تو ماشین نشسته بودیم
(نیم ساعت بعد)
الیا:وای چقدر طولش داد
دریا:برو دنبالش تا میخواستم از ماشین پیاده شم دامونو دیدم یه کت شلوار مشکی موهاشو درست کرده بود ریششم زده بود در بغلی منو باز کرد نشست
الیا:دوساعت منتظریمااااا
دامون:ولی الان نمیگی خوشگل تر شدم
راه افتادم به سمت خونه
دامون:از کجا پیدام کردی؟
الیا:ساعتامون
دامون:اصلا حواسم به ساعتامون نبود
دریا رو رسوندیم خونه بعد رفتیم خونمون
الیا:خب منتظرم توضیح بده
دامون:راستش قضیه از این قرار من و رامش قرار بود با هم ازدواج کنیم ولی نشد چون من شما رو دیدم عمم خیلی با ازدواج منو تو مخالفت میکرد ولی خب ما دوتا ازدواج کردیم و وقتی بچه بودیم بابای رامش گفت اگر با رامش ازدواج کنی من شرکتمو میدم بهت برای همین منو ارشام گفتیم که این کارو کنیم شاید بتونیم شرکته شوهر عمم رو بگیریم
الیا:خب مگه با رامش رابطه داشته باشی شرکتتو بهت میدم(باعصبانیت)
دامون:وقتی پدر رامش مرد قبل از مرگش شرکتو زد به نام رامش و راشم شرت گذاشته بود که اگر به زنت خیانت کنی و با من رابطه داشته باشی شرکتو میزنم به نامت
الیا:یعنی خاک تو اون سرت که زنتو فروختی به جای یه شرکت
دامون:الیا من اون شرکتو واسه تو گرفتم
الیا:من صد تا از اون شرکتا بخوره تو سرت
از جام بلند شدم تا خواستم برم دامون چسبوندم به دیوار و لبمو گرفت هولش دادم عقب
الیا:خیلی بیشعوری
دامون:برای چی بیشعورم زنمی دوستم ازت لب بگیرم
دوباره چنسبوند منو به دیوار خواستم ب ای چند ساعت موضوع رامشو فراموش کنم (بقیش تو پیوی هرکس میخواد)
پارت 51
دامون:دلم برات تنگ شده بود
از بغلش امدم بیرون
الیا:این چه سرو وضعیه؟
دامون:اره تو نبودی به خودمم گفتم که انقدر زشت میشی که هیچکس نگاهم نکنه
الیااینطوری منم ازت بد، میاد وسایلاتو بردار بریم خونمون هم خودتو تمیز کن هم برام باید توضین بدی اون شب دقیقا چرا داشتی بهم خیانت میکردی؟
دامون:چشم عشقم من وسایلمو جمع کنم
الیا:ما میریم تو ماشین میشیم
دامون رفت تو اتاق ما هم رفتیم تو ماشین نشسته بودیم
(نیم ساعت بعد)
الیا:وای چقدر طولش داد
دریا:برو دنبالش تا میخواستم از ماشین پیاده شم دامونو دیدم یه کت شلوار مشکی موهاشو درست کرده بود ریششم زده بود در بغلی منو باز کرد نشست
الیا:دوساعت منتظریمااااا
دامون:ولی الان نمیگی خوشگل تر شدم
راه افتادم به سمت خونه
دامون:از کجا پیدام کردی؟
الیا:ساعتامون
دامون:اصلا حواسم به ساعتامون نبود
دریا رو رسوندیم خونه بعد رفتیم خونمون
الیا:خب منتظرم توضیح بده
دامون:راستش قضیه از این قرار من و رامش قرار بود با هم ازدواج کنیم ولی نشد چون من شما رو دیدم عمم خیلی با ازدواج منو تو مخالفت میکرد ولی خب ما دوتا ازدواج کردیم و وقتی بچه بودیم بابای رامش گفت اگر با رامش ازدواج کنی من شرکتمو میدم بهت برای همین منو ارشام گفتیم که این کارو کنیم شاید بتونیم شرکته شوهر عمم رو بگیریم
الیا:خب مگه با رامش رابطه داشته باشی شرکتتو بهت میدم(باعصبانیت)
دامون:وقتی پدر رامش مرد قبل از مرگش شرکتو زد به نام رامش و راشم شرت گذاشته بود که اگر به زنت خیانت کنی و با من رابطه داشته باشی شرکتو میزنم به نامت
الیا:یعنی خاک تو اون سرت که زنتو فروختی به جای یه شرکت
دامون:الیا من اون شرکتو واسه تو گرفتم
الیا:من صد تا از اون شرکتا بخوره تو سرت
از جام بلند شدم تا خواستم برم دامون چسبوندم به دیوار و لبمو گرفت هولش دادم عقب
الیا:خیلی بیشعوری
دامون:برای چی بیشعورم زنمی دوستم ازت لب بگیرم
دوباره چنسبوند منو به دیوار خواستم ب ای چند ساعت موضوع رامشو فراموش کنم (بقیش تو پیوی هرکس میخواد)
۳.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.