پارت 31
#پارت_31
"" ساحل""
(زمان حال)
اتاقمو بهم نشون دادو بعد یه شب بخیر خودش رف ، درد بدی توی بدنم حس میکردم انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد ...
چشاممو بزور باز کردم یه نگا به ساعت انداختم ساعت تقریبا ۱۲ رو نشون میداد ، رفتم دست و صورتمو شستمو رفتم پایین ،،، ارتام صبحونه اماده کرده بودو داشت سعی میکرد جای سوختگی پشتشو پماد بزنه ، بدجور سوخته بود ...
- هی هی بزار کمکت کنم
+ نمیخواد خودم از پسش بر میام تو صبونتو بخور
- میخورم ، اول بزار کمکت کنم بعد
+ گفتم نمیخواد دیگه
- چرا شبیه بچه ها لج میکنی خب
+ من شبیه بچه ها لج میکنم ؟؟ من؟؟ ( بعدم با انگشت اشارش به سمت خودش اشاره کرد )
- بعللععع دقیقا خود خود جنابعالی ،، نیتی کوچولو. ...
اینو کع گفتم اداشو در اوردمو بعدم فرار کردم کع دنبالم اومد ، اون بدو من بدو لامصب عجب سرعتی داشت .. همونطور که میدویدم گفتم ...
- بابا دروغ میگم مگع
+ کع من نینی کوچولوام دیگه حالا دارم واست
- ببخشید خب
اینو کع گفتم یهو پا تند کردو از پشت بهمو بغل کرد ،،، اروم سرشو گذاشت کنار گوشمو گف ...
+ که من نینی کوچولوام دیگه ؟
بعد هولم داد روی مبل روبه روم بعدم پارچ ابی که رو میز بودو خالی کرد روم
- اییی لعنت بهت ، ببجنبه
+ ع سلطان جنبه ، جنبه داشته باش دیگه
- خیس خالیم کردی انتر خان
+ خودت اول شروع کردی
لباسام خیس خالی بود رفتم توی اتاقو عوضشون کردم اومد پایین که دیدم این پابو خان دوباره با خودش مشغوله .... اخه یابو الفی بزاری من واسط اون پماد بی صاحابو بزنم گناه میشه اخه ...
رفتم سمتش و پمادو گرفتم ،،،
+ گفتم خودم میتونم
- یه بار دیگه زر بزنی میزارم میرما
حرف دیگه ایی نزد و منم شروع کردم به پماد زدن جای سوختگی خیلی بدجور بود وقتی دستم بهش میخورد دلم ریش میشد ... یهو نفهمیدم چیشد کع اشکام کل صورتمو پر کردن ، متوجه هق هقام شدو برگشت سمتمو دستامو گرفت ....
+ ای خدا ، بابا من خوبم بخدا این کارا چیه میکنی ، الان گریه واسه چیه مگه من مردم اینجوری گریه میکنی
- خدا نکنه ببند دهنتو
+ میبندم دهنمو ولی توام باید دیگه گریه نکنی
داشتیم باهم حرف میزدیم کع یهو گوشی من زنگ خورد ....
"" ساحل""
(زمان حال)
اتاقمو بهم نشون دادو بعد یه شب بخیر خودش رف ، درد بدی توی بدنم حس میکردم انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد ...
چشاممو بزور باز کردم یه نگا به ساعت انداختم ساعت تقریبا ۱۲ رو نشون میداد ، رفتم دست و صورتمو شستمو رفتم پایین ،،، ارتام صبحونه اماده کرده بودو داشت سعی میکرد جای سوختگی پشتشو پماد بزنه ، بدجور سوخته بود ...
- هی هی بزار کمکت کنم
+ نمیخواد خودم از پسش بر میام تو صبونتو بخور
- میخورم ، اول بزار کمکت کنم بعد
+ گفتم نمیخواد دیگه
- چرا شبیه بچه ها لج میکنی خب
+ من شبیه بچه ها لج میکنم ؟؟ من؟؟ ( بعدم با انگشت اشارش به سمت خودش اشاره کرد )
- بعللععع دقیقا خود خود جنابعالی ،، نیتی کوچولو. ...
اینو کع گفتم اداشو در اوردمو بعدم فرار کردم کع دنبالم اومد ، اون بدو من بدو لامصب عجب سرعتی داشت .. همونطور که میدویدم گفتم ...
- بابا دروغ میگم مگع
+ کع من نینی کوچولوام دیگه حالا دارم واست
- ببخشید خب
اینو کع گفتم یهو پا تند کردو از پشت بهمو بغل کرد ،،، اروم سرشو گذاشت کنار گوشمو گف ...
+ که من نینی کوچولوام دیگه ؟
بعد هولم داد روی مبل روبه روم بعدم پارچ ابی که رو میز بودو خالی کرد روم
- اییی لعنت بهت ، ببجنبه
+ ع سلطان جنبه ، جنبه داشته باش دیگه
- خیس خالیم کردی انتر خان
+ خودت اول شروع کردی
لباسام خیس خالی بود رفتم توی اتاقو عوضشون کردم اومد پایین که دیدم این پابو خان دوباره با خودش مشغوله .... اخه یابو الفی بزاری من واسط اون پماد بی صاحابو بزنم گناه میشه اخه ...
رفتم سمتش و پمادو گرفتم ،،،
+ گفتم خودم میتونم
- یه بار دیگه زر بزنی میزارم میرما
حرف دیگه ایی نزد و منم شروع کردم به پماد زدن جای سوختگی خیلی بدجور بود وقتی دستم بهش میخورد دلم ریش میشد ... یهو نفهمیدم چیشد کع اشکام کل صورتمو پر کردن ، متوجه هق هقام شدو برگشت سمتمو دستامو گرفت ....
+ ای خدا ، بابا من خوبم بخدا این کارا چیه میکنی ، الان گریه واسه چیه مگه من مردم اینجوری گریه میکنی
- خدا نکنه ببند دهنتو
+ میبندم دهنمو ولی توام باید دیگه گریه نکنی
داشتیم باهم حرف میزدیم کع یهو گوشی من زنگ خورد ....
۲.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.