رمان💜
#رمان💜
#پارت6
#دلبربای_من🌸🐚
دیانا:از جام بلند شدم که
مامان ارسلان:کجا میری دخترم
دیانا:برم خونه دیگه
مامان ارسلان :الان با ارسلان برو چند دست لباس برات بیار یه چند روز اینجا باش تا قضیه امارت مشخص شه بچم ارسلان تنها نزار
دیانا:خدا بگم چیکارت کنه ارسلان
باشه عمه جون
ارسلان:به من چه خب پاشو بریم
دیانا:نشستیم تو ماشین....
از الان بگم من اصلا کنارت نمیخوابما خودت یکاریش کن
ارسلان:من رو تخت میخوابم تو رو زمین خبه نه
دیانا:پرو اصن نمیخوام تو پیشم باشی
ارسلان:فعلا که تو پیشمی نه من
دیانا:حوصله بحث نداشتم از ماشین اومدم پایین وسیله هامو گرفتم با بغض به خونه نگاه کردم
ارسلان:آخی نترس میای باز خونتون کوچولو
دیانا:زدم رو دستش خیلی بیشوری
ارسلان:میدونم
...
دیانا: رو مبل نشستن چه روز خسته کننده ای هوف
مامان ارسلان : پاشو دخترم برو پیش شوهرت
دیانا:چشم اوقق شوهر خدایا منو از دست این نجات بدی بخدا نماز میخونم
در و باز کردم بیا برو پایین
ارسلان: چرا
دیانا:میگم برو پایین میخوام بخوابم
ارسلان:خب به من چه
نیکا:عه باشه پس منم میرم به مامانت میگم
ارسلان: نه نه وایسا چرا زود جوش میاری اصن از این به بعد تو تنها رو تخت بخواب
دیانا:آفرین خوشم اومد حالا شد لامپم زود خاموش کن میخوام بخوابم
ارسلان :دختره پرو حیف کارم بهت گیره
دیانا:چیزی گفتی
ارسلان:نه میگم شب خوش
....
دیانا:نگاهی تو آیینه به خودم کردم خب دیگه همه چی تکمیله
ارسلان:کجاا
دیانا:وا خب به تو چه
ارسلان:الان دیگه به من ربط داره کجا میری
دیانا: میرم خونه دوستم
ارسلان:اسمش چیه
دیانا:پانیذ
ارسلان:داداش داره
دیانا:اره
ارسلان:خب پس نمیخواد بری
دیانا:گوشیمو گرفتم سمتش بابا ببین ۸ ساله فقط اههه پوسیدم اینجا
ارسلان:خا برو فقط با ماشین من برو
نیکا:باشه
بفرما از این به بعد باید به آقا ارسلانم توضیح بدیم کجا میریم اه
...
دیانا:آیفونو زدم یه دیقه بعد پانی اومد محکم بغلش کردم دلم برات تنگ شده بود
پانیذ: کجایی تو دختر عه اقاتون ماشین گرفتن براتون
دیانا:ببند ماشین خودشه
پانیذ:دیگه بهتر ماشین خودشه داره خانومش
دیانا:بسه دیگه انقد چرت نگو
پانیذ:تا تو لباساتو در بیاری من یه چایی میارم
دیانا:باش
پانیذ:خب چخبر خونه مادر شوهر خوش میگذره
دیانا:مادر شوهر چیه اهه اون فقط عمه ی منه تمامم
پانیذ: کی میرین سر خونه زندگیتون
دیانا:نمیدونم ولی زود تر بریم خونه خودمون حداقل مجبور نباشم ادا عاشقارو در بیارم
پانیذ:وایسااا الان گفتی خونه خودم ببین مبارکه دیگه
دیانا:عشقم قرصاتو خوردی
پانیذ:مبارکه آقا شیرینی خونه یادتون نره
•ادامه دارد•🤍🤞🏽
#پارت6
#دلبربای_من🌸🐚
دیانا:از جام بلند شدم که
مامان ارسلان:کجا میری دخترم
دیانا:برم خونه دیگه
مامان ارسلان :الان با ارسلان برو چند دست لباس برات بیار یه چند روز اینجا باش تا قضیه امارت مشخص شه بچم ارسلان تنها نزار
دیانا:خدا بگم چیکارت کنه ارسلان
باشه عمه جون
ارسلان:به من چه خب پاشو بریم
دیانا:نشستیم تو ماشین....
از الان بگم من اصلا کنارت نمیخوابما خودت یکاریش کن
ارسلان:من رو تخت میخوابم تو رو زمین خبه نه
دیانا:پرو اصن نمیخوام تو پیشم باشی
ارسلان:فعلا که تو پیشمی نه من
دیانا:حوصله بحث نداشتم از ماشین اومدم پایین وسیله هامو گرفتم با بغض به خونه نگاه کردم
ارسلان:آخی نترس میای باز خونتون کوچولو
دیانا:زدم رو دستش خیلی بیشوری
ارسلان:میدونم
...
دیانا: رو مبل نشستن چه روز خسته کننده ای هوف
مامان ارسلان : پاشو دخترم برو پیش شوهرت
دیانا:چشم اوقق شوهر خدایا منو از دست این نجات بدی بخدا نماز میخونم
در و باز کردم بیا برو پایین
ارسلان: چرا
دیانا:میگم برو پایین میخوام بخوابم
ارسلان:خب به من چه
نیکا:عه باشه پس منم میرم به مامانت میگم
ارسلان: نه نه وایسا چرا زود جوش میاری اصن از این به بعد تو تنها رو تخت بخواب
دیانا:آفرین خوشم اومد حالا شد لامپم زود خاموش کن میخوام بخوابم
ارسلان :دختره پرو حیف کارم بهت گیره
دیانا:چیزی گفتی
ارسلان:نه میگم شب خوش
....
دیانا:نگاهی تو آیینه به خودم کردم خب دیگه همه چی تکمیله
ارسلان:کجاا
دیانا:وا خب به تو چه
ارسلان:الان دیگه به من ربط داره کجا میری
دیانا: میرم خونه دوستم
ارسلان:اسمش چیه
دیانا:پانیذ
ارسلان:داداش داره
دیانا:اره
ارسلان:خب پس نمیخواد بری
دیانا:گوشیمو گرفتم سمتش بابا ببین ۸ ساله فقط اههه پوسیدم اینجا
ارسلان:خا برو فقط با ماشین من برو
نیکا:باشه
بفرما از این به بعد باید به آقا ارسلانم توضیح بدیم کجا میریم اه
...
دیانا:آیفونو زدم یه دیقه بعد پانی اومد محکم بغلش کردم دلم برات تنگ شده بود
پانیذ: کجایی تو دختر عه اقاتون ماشین گرفتن براتون
دیانا:ببند ماشین خودشه
پانیذ:دیگه بهتر ماشین خودشه داره خانومش
دیانا:بسه دیگه انقد چرت نگو
پانیذ:تا تو لباساتو در بیاری من یه چایی میارم
دیانا:باش
پانیذ:خب چخبر خونه مادر شوهر خوش میگذره
دیانا:مادر شوهر چیه اهه اون فقط عمه ی منه تمامم
پانیذ: کی میرین سر خونه زندگیتون
دیانا:نمیدونم ولی زود تر بریم خونه خودمون حداقل مجبور نباشم ادا عاشقارو در بیارم
پانیذ:وایسااا الان گفتی خونه خودم ببین مبارکه دیگه
دیانا:عشقم قرصاتو خوردی
پانیذ:مبارکه آقا شیرینی خونه یادتون نره
•ادامه دارد•🤍🤞🏽
۶.۹k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.