عشق اجباری پارت دهم❤
عشق اجباری پارت دهم❤
آماندا: داشتم دنبال رامون میرفتم که یک دفعه به سمتم برگشت، دستم رو گرفت و...
به سرعت منو پرت کرد هوا و بعد منو بغل کرد. خیلی از این کارش شکه شده بودم و همین باعث شد که یک جیغی بکشم که تا هفت آسمون میرفت.
آماندا: آهای معلوم هست داری چیکار میکنی؟
+ها... او آره... میدونی این کار رو کردم چون میخوام مطمئن شم که فرار نمیکنی.
_اما...
همون لحظه یک دفعه...
جوزف(خدمتکار شخصی آنتونی) آقای آنتونی ماشین رسیده تا شما رو به خونه ببره.
رامون: اوه درسته پس... خانم آماندا بهتره که هرچه زودتر راه بیوفتیم.
+آ... آه... آره... فکر خوبیه.
خب اونموقع یکم گیج شده بودم برای همین مثل بچه خوب نشستم توی ماشین و بعد از چند دقیقه ماشین راه افتاد.
بعد از ۱ساعت رانندگی رسیدیم به امارت رامون پیاده شدیم و رفتیم سمت امارت همین که رامون خواست در رو باز کرد یک دفعه یه دختر پرید توی صورتم و...
خب حالا این یکی رو با کامنتاتون حمایت کنید خب😁
پس تا بعدا بای😊👋
آماندا: داشتم دنبال رامون میرفتم که یک دفعه به سمتم برگشت، دستم رو گرفت و...
به سرعت منو پرت کرد هوا و بعد منو بغل کرد. خیلی از این کارش شکه شده بودم و همین باعث شد که یک جیغی بکشم که تا هفت آسمون میرفت.
آماندا: آهای معلوم هست داری چیکار میکنی؟
+ها... او آره... میدونی این کار رو کردم چون میخوام مطمئن شم که فرار نمیکنی.
_اما...
همون لحظه یک دفعه...
جوزف(خدمتکار شخصی آنتونی) آقای آنتونی ماشین رسیده تا شما رو به خونه ببره.
رامون: اوه درسته پس... خانم آماندا بهتره که هرچه زودتر راه بیوفتیم.
+آ... آه... آره... فکر خوبیه.
خب اونموقع یکم گیج شده بودم برای همین مثل بچه خوب نشستم توی ماشین و بعد از چند دقیقه ماشین راه افتاد.
بعد از ۱ساعت رانندگی رسیدیم به امارت رامون پیاده شدیم و رفتیم سمت امارت همین که رامون خواست در رو باز کرد یک دفعه یه دختر پرید توی صورتم و...
خب حالا این یکی رو با کامنتاتون حمایت کنید خب😁
پس تا بعدا بای😊👋
۳.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.