پارت۲۶۱
#پارت۲۶۱
خم شدم دستمو رو فرمون گذاشتم : سوار شو برسونتم
اخم رو پیشونیش عمیق تر شد : نه خیر نمیخواد خودم میرم ...
مثله خودش اخم کردم : گفتم بیا
تو چشمای هم زل زده بودیم که نمیدونم چی شد یهو در رو باز کرد اومد سوار شد و کیفشو رو پاش گذاشت
منتظر بهش زل زدم که نگاهی بهم انداخت :
خب منتطر چی هستی چرا حرکت نمیکنی ؟!
ابرویی بالا انداختم : باهوش وقتی تو نگفتی کجا برم من چطور حرکت کنم ؟!
پوفی کشید : برو شرکت احتشام اونجا کار دارم ...
سری تکون دادم صاف سرجام نشستم و ماشین رو به حرکت اوردم و روندم سمت شرکت احتشام ...
جلو شرکت زدم رو ترمز مهسا تشکری زیر لب کرد خواست پیاده شه دستشو گرفتم نگاهشو بهم دوخت اب دهنمو قورت دادم :
مهسا به نظرت منو تو اینده ایی باهم داریم ؟!
دستشو از رو دستگیره برداشت تکیه شو داد به صندلی ابرویی بالا انداخت :
خب اگه تو متاهل نباشی و اینکه زنت تو زندگیمو نباشه اره...
حامد : ولی من باید تا زمان خوب شدن شقایق کنارش بمونم !!
خم شدم دستمو رو فرمون گذاشتم : سوار شو برسونتم
اخم رو پیشونیش عمیق تر شد : نه خیر نمیخواد خودم میرم ...
مثله خودش اخم کردم : گفتم بیا
تو چشمای هم زل زده بودیم که نمیدونم چی شد یهو در رو باز کرد اومد سوار شد و کیفشو رو پاش گذاشت
منتظر بهش زل زدم که نگاهی بهم انداخت :
خب منتطر چی هستی چرا حرکت نمیکنی ؟!
ابرویی بالا انداختم : باهوش وقتی تو نگفتی کجا برم من چطور حرکت کنم ؟!
پوفی کشید : برو شرکت احتشام اونجا کار دارم ...
سری تکون دادم صاف سرجام نشستم و ماشین رو به حرکت اوردم و روندم سمت شرکت احتشام ...
جلو شرکت زدم رو ترمز مهسا تشکری زیر لب کرد خواست پیاده شه دستشو گرفتم نگاهشو بهم دوخت اب دهنمو قورت دادم :
مهسا به نظرت منو تو اینده ایی باهم داریم ؟!
دستشو از رو دستگیره برداشت تکیه شو داد به صندلی ابرویی بالا انداخت :
خب اگه تو متاهل نباشی و اینکه زنت تو زندگیمو نباشه اره...
حامد : ولی من باید تا زمان خوب شدن شقایق کنارش بمونم !!
۱۲.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.