لطفا بهم توجه کن! part11
+هیش اروم باش اشکال نداره؛ نمیدونم توی اون اتاق چه اتفاقی افتاد ولی خودتو خالی کن بعدا باهم حرف میزنیم باشه؟
با یه دستش پشتش رو نوازش میکرد و با دست دیگه با موهاش بازی میکرد
محکمتر معشوقش رو بغل کرد و سرش رو روی سینه اش فشار میداد تا صورتش رو پنهان کنه بی اختیار شروع کرد به گریه کردن
با تمام قدرت میلرزید و به همسرش چسبیده بود، تاحالا. سابقه نداشت که بخواد اینطور گریه کنه!
+خیلی خب اروم باش اشکال نداره تا جایی که میتونی گریه کن ، باشه؟ نگران هیچی نباش عزیزدلم من اینجام
ات ویو:
سرش رو بلند کردم و به چشمای اشکیش نکاه کردم، خیلی مظلوم شده بود
نکاهی کردم و لبخندی زدم تا متوجه بشه هیچ مشکلی نیست و من ازش ناراحت نیستم
همش بهم چسبیده بود انگار نمیخواست ببینمش و هی مخفی میشد، وانمود میکرد که گریه نمیکنه ولی من هنوز متوجه بالا و پایین شدن قفسه سینش میشدم
دوباره سرش رو بالا گرفتم
+هی پسر به من نگاه کن
اشکاش رو از روی گونش پاک کردم لبخندی زدم
+دیگه بسه نفس برات نمونده، من که گفتم نگران نباش نیاز نیست خودت رو اذیت کنی
چندین بار صورتش رو بوسیدم و دوباره بغلش کردم
+اروم باش پسرم
پسر نفس عمیق میکشید، سعی میکرد قوی بمونه و گریه نکنه اما اختیارش دست خودش نبود و دوباره بلندتر از قبل زد زیر گریه
دختر تمام مدت چیزی نمیگفت و منتظر بود تا حالش بهتر شه میدونست که نیاز به گریه کردن داره.
+خنده ای از روی تاسف و کیوت بودن بیش از حد این پسر کوچولو کردم
+جلوی من قوی بازی درنیار من بزرگت کردما! تا هروقت که بخوای میتونی بغلم بمونی و نوازشت کنم ، میخوای سرتو بزاری روی پام کمی بخوابی؟بعدا برام توضیح بده باشه؟
یونگی ویو:
بهتر شده بودم، دیگه بس بود باید حرف میزدم تا اینحا هم خیلی نگرانش کردم
سرمو به نشونه نه تکون دادم هنوز باید حرف میزدم باهاش ، کمی اروم شدم و نفس گرفتم تا حرف بزنم
داشتم فکر میکردم چه کلماتی به کار ببرم چی باید میگفتم حرفای زیادی داشتم اما نمیدونستم چی بگم
-میدونم عادت نداری به اینکاری کردم، فقط کمی نیاز داشتم ممنون که منو پس نزدی
-خب ببین ات... میدونم من خیلی برات مهمم که اینجوری بهم توجه میکنی مطمئنم تا الان فقط به منو سوهو اینطور اهمیت دادی و فقط تو هستی که به من توجه میکنه
-من برای کسی مهم نیستم و فقط تویی که بهم اهمیت میدی.
ات ویو:
نمیخواستم طوری رفتار کنم که بدتر شه سعی میکردم جو رو عوضکنم و طوری نشون بدم که انگار اتفاق مهمی نیوفتاده و میتونه باهاشون کنار بیاد و چیزی نیست که ازش بپرسه
با لبخند نگاهی بهش کردم و دستمو توی موهاش بردم
+خب؟ادامش؟
سرفه ای کرد و گلوش رو صاف کرد نمیخواست دوباره اشک بریزه اما دردش انقدر زیاد بود که دیگه نمیتونست احساساتشو پنهان کنه
۲۰کامنت
با یه دستش پشتش رو نوازش میکرد و با دست دیگه با موهاش بازی میکرد
محکمتر معشوقش رو بغل کرد و سرش رو روی سینه اش فشار میداد تا صورتش رو پنهان کنه بی اختیار شروع کرد به گریه کردن
با تمام قدرت میلرزید و به همسرش چسبیده بود، تاحالا. سابقه نداشت که بخواد اینطور گریه کنه!
+خیلی خب اروم باش اشکال نداره تا جایی که میتونی گریه کن ، باشه؟ نگران هیچی نباش عزیزدلم من اینجام
ات ویو:
سرش رو بلند کردم و به چشمای اشکیش نکاه کردم، خیلی مظلوم شده بود
نکاهی کردم و لبخندی زدم تا متوجه بشه هیچ مشکلی نیست و من ازش ناراحت نیستم
همش بهم چسبیده بود انگار نمیخواست ببینمش و هی مخفی میشد، وانمود میکرد که گریه نمیکنه ولی من هنوز متوجه بالا و پایین شدن قفسه سینش میشدم
دوباره سرش رو بالا گرفتم
+هی پسر به من نگاه کن
اشکاش رو از روی گونش پاک کردم لبخندی زدم
+دیگه بسه نفس برات نمونده، من که گفتم نگران نباش نیاز نیست خودت رو اذیت کنی
چندین بار صورتش رو بوسیدم و دوباره بغلش کردم
+اروم باش پسرم
پسر نفس عمیق میکشید، سعی میکرد قوی بمونه و گریه نکنه اما اختیارش دست خودش نبود و دوباره بلندتر از قبل زد زیر گریه
دختر تمام مدت چیزی نمیگفت و منتظر بود تا حالش بهتر شه میدونست که نیاز به گریه کردن داره.
+خنده ای از روی تاسف و کیوت بودن بیش از حد این پسر کوچولو کردم
+جلوی من قوی بازی درنیار من بزرگت کردما! تا هروقت که بخوای میتونی بغلم بمونی و نوازشت کنم ، میخوای سرتو بزاری روی پام کمی بخوابی؟بعدا برام توضیح بده باشه؟
یونگی ویو:
بهتر شده بودم، دیگه بس بود باید حرف میزدم تا اینحا هم خیلی نگرانش کردم
سرمو به نشونه نه تکون دادم هنوز باید حرف میزدم باهاش ، کمی اروم شدم و نفس گرفتم تا حرف بزنم
داشتم فکر میکردم چه کلماتی به کار ببرم چی باید میگفتم حرفای زیادی داشتم اما نمیدونستم چی بگم
-میدونم عادت نداری به اینکاری کردم، فقط کمی نیاز داشتم ممنون که منو پس نزدی
-خب ببین ات... میدونم من خیلی برات مهمم که اینجوری بهم توجه میکنی مطمئنم تا الان فقط به منو سوهو اینطور اهمیت دادی و فقط تو هستی که به من توجه میکنه
-من برای کسی مهم نیستم و فقط تویی که بهم اهمیت میدی.
ات ویو:
نمیخواستم طوری رفتار کنم که بدتر شه سعی میکردم جو رو عوضکنم و طوری نشون بدم که انگار اتفاق مهمی نیوفتاده و میتونه باهاشون کنار بیاد و چیزی نیست که ازش بپرسه
با لبخند نگاهی بهش کردم و دستمو توی موهاش بردم
+خب؟ادامش؟
سرفه ای کرد و گلوش رو صاف کرد نمیخواست دوباره اشک بریزه اما دردش انقدر زیاد بود که دیگه نمیتونست احساساتشو پنهان کنه
۲۰کامنت
- ۱۶.۵k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط