✍️ پارت 37 رمان خانزاده فصل سوم💌
✍️ پارت 37 رمان #خانزاده فصل سوم💌
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت37
هول شده از جام بلند شدم و پشت سرش راه افتادم
توی آسانسور ایستادیم سکوت کرد و ترسیده ازش پرسیدم
_من حرفی زدم که ناراحت شدی؟
نگاهم نکرد صاف به رو به روش نگاه می کرد گفت
_ نه چیزی نشده مگه قرار بود حرف تو ناراحتم کنه؟
سرمو تکون دادم و دیگه حرفی نزدیم در آسانسور که باز شد دستمو توی دستش گرفت و گفت
_ شاید چند روزی نباشم از الان میگم که بعدا شروع نکنی به پرس و جو کردن و گفتن
نگرانم و دلتنگم از همین حرفا....
الان چی گفت؟
چرا دوباره میرفت؟
کجا میرفت؟
کجا می خوای بری؟
با اخم نگاهش و به من داد و گفت
_باید بهت توضیح بدم؟
همین که بهت خبر دادم که نیستم به نظرم کافی باشه
خیلی بد حالمو میگرفت حال خوشی که اول صبح داشتم الان دیگه چیزی ازش نمونده بود
سوار ماشین شدیم و توی سکوت به سمت خونه ما رفتیم وقتی از ماشین پیاده شدم منتظرم نشد تا برم زودتر از من پاش روی گاز فشار داد و از خونه دور شد
بی حالی سلانه سلانه به سمت خونمون رفتم
در خونه رو که باز کردم دوقلوها از سر و کولم بالا رفتن
کی میخواستن بزرگ بشن؟
کنارشون زدم و گفتم
دیوونه ها وقتشه دوست دختر داشته باشین ولی هنوزم از این بچه بازیا درمیارین؟
هر دو با صدای بلند خندیدن امیریل گفت
_ هر وقت دوتا خواهر دوقلو که مثل ما خوشگل هم باشن پیدا کردی به ما معرفی کن ما دوتا جز این باشه هیچ وقت دوست دخترم پیدا نمیکنم
دیوونه ای به جفتشون گفتم ازشون فاصله گرفتم
🌹🍁
@romankhanzadehh
️
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت37
هول شده از جام بلند شدم و پشت سرش راه افتادم
توی آسانسور ایستادیم سکوت کرد و ترسیده ازش پرسیدم
_من حرفی زدم که ناراحت شدی؟
نگاهم نکرد صاف به رو به روش نگاه می کرد گفت
_ نه چیزی نشده مگه قرار بود حرف تو ناراحتم کنه؟
سرمو تکون دادم و دیگه حرفی نزدیم در آسانسور که باز شد دستمو توی دستش گرفت و گفت
_ شاید چند روزی نباشم از الان میگم که بعدا شروع نکنی به پرس و جو کردن و گفتن
نگرانم و دلتنگم از همین حرفا....
الان چی گفت؟
چرا دوباره میرفت؟
کجا میرفت؟
کجا می خوای بری؟
با اخم نگاهش و به من داد و گفت
_باید بهت توضیح بدم؟
همین که بهت خبر دادم که نیستم به نظرم کافی باشه
خیلی بد حالمو میگرفت حال خوشی که اول صبح داشتم الان دیگه چیزی ازش نمونده بود
سوار ماشین شدیم و توی سکوت به سمت خونه ما رفتیم وقتی از ماشین پیاده شدم منتظرم نشد تا برم زودتر از من پاش روی گاز فشار داد و از خونه دور شد
بی حالی سلانه سلانه به سمت خونمون رفتم
در خونه رو که باز کردم دوقلوها از سر و کولم بالا رفتن
کی میخواستن بزرگ بشن؟
کنارشون زدم و گفتم
دیوونه ها وقتشه دوست دختر داشته باشین ولی هنوزم از این بچه بازیا درمیارین؟
هر دو با صدای بلند خندیدن امیریل گفت
_ هر وقت دوتا خواهر دوقلو که مثل ما خوشگل هم باشن پیدا کردی به ما معرفی کن ما دوتا جز این باشه هیچ وقت دوست دخترم پیدا نمیکنم
دیوونه ای به جفتشون گفتم ازشون فاصله گرفتم
🌹🍁
@romankhanzadehh
️
۳۴.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.