پارت نهـم "
#پارت_نهـم "
.بند کفشاشو باز کرد و کفشاشو هول داد تو شکمم.. و بعد گفت: اینارو بگیر.. ^^ با اخم نگاهش کردم..رفتیـم روی کاناپه نشستیم و شروع کردیم باهم حرف زدن:) سانا: یونا انگار رو فرم نیـستی..چیشده؟ یونا: همـش به فکر پسرع رئیسمونم! سانا: چـی؟ پسرر؟ جذاابهه؟ خوشتیپـههه؟ پولداره؟ خوش رفتاره؟ کیـوتهه؟چند سالشهه؟سک.. حرفشو قطع کردم و گفتم: آروم بگـیر.. ۲۳سالشه..جذابه و خیلی بدرفتار و شبیه خودم افسردس.. لبخندش محو شد و گفت: نکنه اونم رنگ مشـکی رو دوست داره:| گفتم: اره..اتفاقا چند شب پیش ک توی اتاقش بودم رنگ دیوار اتاقش سیاه بود..کلی عکس دپرس عم روی دیواراش بود^^ گفت:یااا توی اتاقش بودی؟ چینجـااا؟ پوکر نگاهش کردم و گفتم: اصلا نباید بهت زنگ میزدم..دیوونه! بلند شو برو! سانا: چی..وایسا..من نِمیرم! مـن.. من فقط .. که با شنیدن زنگ گوشیم آروم شد و گفت: ببین کیـه؟ با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم و با دیدن صفحه گوشیم چشمام از حدقه زد بیرون! ناشناس..؟ سانا: گوشی رو بده! گوشی رو از دستم کشید و جواب داد.. سانا: بله؟ شوگا: یونـا..خودتی؟چقد صدات تغییر کرده..من..شوگا عم! سانا یه جیغ کوچولو پیش تلفن کشید و از خوشحالی بالا پایین پرید.. شوگا: دیوونه شدی؟ میدونستم نباید زنگ میـزدم..خداحافظ.. سانا:وایسا وایسااا روانـی.. و بعد گوشیرو پرتاب کرد جلوی یونا:) یونا: سلام..چیشـده؟ شوگا: سلام یونـا..فردا صبح ..زودتر بیا باشه؟ چون خیلی کار داری..ب دوستتم بگو..روانی خودتی^^ و بعد بدون خدافظی گوشی رو قطع کرد:) توی شوک بودم.. بعد ب سانا گفتم: ت..تو بهش گفتی روانی؟ و بعد با بالش افتادم ب جونـش..اونم تا میتونست میدویید:)
.
.
.
.
با خستگی از خواب بلند شدم..سولگی کنارم دراز کشیده بود:) ب ساعت نگاه کردم و جیغی کشیدم.. سولگی..سولگی بلند شو دیرت شد! و بعد سریع با همون لباسا سوییچ ماشینم و برداشتم و بدون توجه به اینکـه سولگی بیدار شد یا نه رفتم سمت ماشینم:)
با خستگی و نفس نفس از پله های شرکت رفتم بالا..شوگا دست ب سینه جلوم وایساده بود و اخم کرده بود..بعدش گفت: یونا..دیر اومدی که!و ادامه داد: یادم رفت دیشب یچیزی بگـم.. خودتم روانی عی..پوزخندی زد و دور شد:) میخواستم جوابش و بدم ولی انقد تنـد دوییده بودم که اصلا حالم خوب نبود!:)
((پایان پارت نهم))!)
.بند کفشاشو باز کرد و کفشاشو هول داد تو شکمم.. و بعد گفت: اینارو بگیر.. ^^ با اخم نگاهش کردم..رفتیـم روی کاناپه نشستیم و شروع کردیم باهم حرف زدن:) سانا: یونا انگار رو فرم نیـستی..چیشده؟ یونا: همـش به فکر پسرع رئیسمونم! سانا: چـی؟ پسرر؟ جذاابهه؟ خوشتیپـههه؟ پولداره؟ خوش رفتاره؟ کیـوتهه؟چند سالشهه؟سک.. حرفشو قطع کردم و گفتم: آروم بگـیر.. ۲۳سالشه..جذابه و خیلی بدرفتار و شبیه خودم افسردس.. لبخندش محو شد و گفت: نکنه اونم رنگ مشـکی رو دوست داره:| گفتم: اره..اتفاقا چند شب پیش ک توی اتاقش بودم رنگ دیوار اتاقش سیاه بود..کلی عکس دپرس عم روی دیواراش بود^^ گفت:یااا توی اتاقش بودی؟ چینجـااا؟ پوکر نگاهش کردم و گفتم: اصلا نباید بهت زنگ میزدم..دیوونه! بلند شو برو! سانا: چی..وایسا..من نِمیرم! مـن.. من فقط .. که با شنیدن زنگ گوشیم آروم شد و گفت: ببین کیـه؟ با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم و با دیدن صفحه گوشیم چشمام از حدقه زد بیرون! ناشناس..؟ سانا: گوشی رو بده! گوشی رو از دستم کشید و جواب داد.. سانا: بله؟ شوگا: یونـا..خودتی؟چقد صدات تغییر کرده..من..شوگا عم! سانا یه جیغ کوچولو پیش تلفن کشید و از خوشحالی بالا پایین پرید.. شوگا: دیوونه شدی؟ میدونستم نباید زنگ میـزدم..خداحافظ.. سانا:وایسا وایسااا روانـی.. و بعد گوشیرو پرتاب کرد جلوی یونا:) یونا: سلام..چیشـده؟ شوگا: سلام یونـا..فردا صبح ..زودتر بیا باشه؟ چون خیلی کار داری..ب دوستتم بگو..روانی خودتی^^ و بعد بدون خدافظی گوشی رو قطع کرد:) توی شوک بودم.. بعد ب سانا گفتم: ت..تو بهش گفتی روانی؟ و بعد با بالش افتادم ب جونـش..اونم تا میتونست میدویید:)
.
.
.
.
با خستگی از خواب بلند شدم..سولگی کنارم دراز کشیده بود:) ب ساعت نگاه کردم و جیغی کشیدم.. سولگی..سولگی بلند شو دیرت شد! و بعد سریع با همون لباسا سوییچ ماشینم و برداشتم و بدون توجه به اینکـه سولگی بیدار شد یا نه رفتم سمت ماشینم:)
با خستگی و نفس نفس از پله های شرکت رفتم بالا..شوگا دست ب سینه جلوم وایساده بود و اخم کرده بود..بعدش گفت: یونا..دیر اومدی که!و ادامه داد: یادم رفت دیشب یچیزی بگـم.. خودتم روانی عی..پوزخندی زد و دور شد:) میخواستم جوابش و بدم ولی انقد تنـد دوییده بودم که اصلا حالم خوب نبود!:)
((پایان پارت نهم))!)
۲۹.۹k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.