فیک جداناپذیر پارت ۲۷
فیک جداناپذیر پارت ۲۷
از زبان ات
سایه ی یه نفر رو از پشت در شیشه ای تقریباً کدر دار دیدم اومد تو رومو کردم اون طرف نمی خواستم باز اون چهره ی بی تفاوتش رو ببینم
صدای قدم هاشو سمتم می شنیدم که هر قدم بهم نزدیک تر میشد که بالاخره بهم رسید و گفت: چرا تو خودتی بهم نگاه نمیکنی؟
سرمو گرفتم بالا می خواستم دوباره یه چیزی بهش بپرونم که دیدم چونگ هیه ساکت موندم
ات: تو برای چی اینجایی؟
چونگ هی: انتظار داشتم با خوشامدگویی دلنوازت روبه رو بشم پرنسس خانوم ولی ظاهراً خوشت نیومده منو ببینی منتظر جونگ کوک بودی؟
ات: حرف از اون بابا بزرگ دراکولاها نزن که نمی خوام ازش چیزی بشنوم
چونگ هی اومد کنارم نشست و گفت: چی شده پرنسس؟ باز که داری نق نق میکنی
ات: من نق نق نمیکنم غر هم نمی زنم فقط ازش خوشم نمیاد
چونگ هی: اولشه پرنسس ولی بعدها...
سریع و بدون معطلی پریدم وسط حرفش و گفتم: نمی خوام دیگه چیزی بشنوم پس همین الان تمومش کن
خواستم برم تو اتاقم که وسط راه پله ها مکث کردم برگشتم سمتش و گفتم: تو برای چی اومدی اینجا؟ فکر می کردم جونگ کوکه
چونگ هی: دقیقاً بخاطر همین اومدم اینجا چون قرار نیست امشب جونگ کوک برگرده خونه
وقتی داشتم از پله ها بالا می رفتم و قبل از اینکه وارد اتاقم شم گفتم: چه بهتر یه روز نبینمش آرامش برام برقرار میشه حداقل دیگه اون چهره ی بی اعصابش رو نمی بینم
از زبان ات
سایه ی یه نفر رو از پشت در شیشه ای تقریباً کدر دار دیدم اومد تو رومو کردم اون طرف نمی خواستم باز اون چهره ی بی تفاوتش رو ببینم
صدای قدم هاشو سمتم می شنیدم که هر قدم بهم نزدیک تر میشد که بالاخره بهم رسید و گفت: چرا تو خودتی بهم نگاه نمیکنی؟
سرمو گرفتم بالا می خواستم دوباره یه چیزی بهش بپرونم که دیدم چونگ هیه ساکت موندم
ات: تو برای چی اینجایی؟
چونگ هی: انتظار داشتم با خوشامدگویی دلنوازت روبه رو بشم پرنسس خانوم ولی ظاهراً خوشت نیومده منو ببینی منتظر جونگ کوک بودی؟
ات: حرف از اون بابا بزرگ دراکولاها نزن که نمی خوام ازش چیزی بشنوم
چونگ هی اومد کنارم نشست و گفت: چی شده پرنسس؟ باز که داری نق نق میکنی
ات: من نق نق نمیکنم غر هم نمی زنم فقط ازش خوشم نمیاد
چونگ هی: اولشه پرنسس ولی بعدها...
سریع و بدون معطلی پریدم وسط حرفش و گفتم: نمی خوام دیگه چیزی بشنوم پس همین الان تمومش کن
خواستم برم تو اتاقم که وسط راه پله ها مکث کردم برگشتم سمتش و گفتم: تو برای چی اومدی اینجا؟ فکر می کردم جونگ کوکه
چونگ هی: دقیقاً بخاطر همین اومدم اینجا چون قرار نیست امشب جونگ کوک برگرده خونه
وقتی داشتم از پله ها بالا می رفتم و قبل از اینکه وارد اتاقم شم گفتم: چه بهتر یه روز نبینمش آرامش برام برقرار میشه حداقل دیگه اون چهره ی بی اعصابش رو نمی بینم
۳۷.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.