رمان :وقتی خواهر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
رمان :وقتی خواهر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
از زبون تهیونگ
تو کمپانی بودم که دوباره همون پسره که میگفت دوست پسر ات هست با چشای اشکی اومد
؟:ببخشید دوباره مزاحم میشم
تهیونگ :اینجا چیکار میکنی ؟
؟:من دوست پسر خواهرتون نیستم لطفا منو ببخشید من معذرت میخوام فقط لطفا خواهرمو بهم برگردونید
تهیونگ :چی الکی گفتی ؟
؟:خواهر من قبول شد اگه یه نفر اخراج میشد میتونست بره چاره ای نداشتم میخواستم هرجور شده یه نفر نره اما مرد هواپیما سقوط کرد ( باگریه )
تهیونگ :چی داری میگی میدونی من سر این موضوع چقدر خواهرم رو اذیت کردم
یقشو ول کردمو به سمت خونه رفتم
تهیونگ :جونگ کوک جونگ کوک
جونگ کوک :ببین تهیونگ من نتونستم جلوشو بگیرم اما ات از خونه رفت
تهیونگ:همش تقصیر منه
جونگ کوک :مگه چیکار کردی ؟
تهیونگ : ات دوست پسر نداشته اون پسره الکی گفت من خنگم بدون اینکه ازش بپرسم هی بهش گفتم هرزه
جونگ کوک :بنظرم یکم تنهاش بزار دوست صمیمیش آماندا تو هواپیما مرده فکر کنم تنها باشه بهتره
از زبون ات
از خونه اومدم بیرون رفتم سمت کمپانی پیش نامجون
ات:تق تق (صدای در )
نامجون :بفرمایید
ات:نامجون (با گریه )
نامجون :ات تو اینجا چیکار میکنی چیشده ؟
ات: دوستم ......دوستم (از گریه نمیتونه حرف بزنه )
نامجون :آروم باش بیا آب بخورم
یکم که بهتر شدم شروع کردم به حرف زدن
ات:دوستم آماندا هواپیماش سقوط کرد
نامجون:اشکال نداره حالش خوب میشه
ات:اخبار گفت همهی کسایی که اونجا بودن مردن (با گریه )
که منو نشوند رو پاشو بغلم کرد
نامجون:نمیدونم چی بگم ولی ....
ات:وای چی ؟
نامجون :نمیدونم واقعا چی بگم
ات:یه اتفاق دیگه هم افتاده
نامجون :چیشده؟
:از بغلش اومدم بیرون به چشاش نگاه کردم اما هنوز رو پاش بودم
ات:من عاشق جونگ کوک شدم
از زبون تهیونگ
تو کمپانی بودم که دوباره همون پسره که میگفت دوست پسر ات هست با چشای اشکی اومد
؟:ببخشید دوباره مزاحم میشم
تهیونگ :اینجا چیکار میکنی ؟
؟:من دوست پسر خواهرتون نیستم لطفا منو ببخشید من معذرت میخوام فقط لطفا خواهرمو بهم برگردونید
تهیونگ :چی الکی گفتی ؟
؟:خواهر من قبول شد اگه یه نفر اخراج میشد میتونست بره چاره ای نداشتم میخواستم هرجور شده یه نفر نره اما مرد هواپیما سقوط کرد ( باگریه )
تهیونگ :چی داری میگی میدونی من سر این موضوع چقدر خواهرم رو اذیت کردم
یقشو ول کردمو به سمت خونه رفتم
تهیونگ :جونگ کوک جونگ کوک
جونگ کوک :ببین تهیونگ من نتونستم جلوشو بگیرم اما ات از خونه رفت
تهیونگ:همش تقصیر منه
جونگ کوک :مگه چیکار کردی ؟
تهیونگ : ات دوست پسر نداشته اون پسره الکی گفت من خنگم بدون اینکه ازش بپرسم هی بهش گفتم هرزه
جونگ کوک :بنظرم یکم تنهاش بزار دوست صمیمیش آماندا تو هواپیما مرده فکر کنم تنها باشه بهتره
از زبون ات
از خونه اومدم بیرون رفتم سمت کمپانی پیش نامجون
ات:تق تق (صدای در )
نامجون :بفرمایید
ات:نامجون (با گریه )
نامجون :ات تو اینجا چیکار میکنی چیشده ؟
ات: دوستم ......دوستم (از گریه نمیتونه حرف بزنه )
نامجون :آروم باش بیا آب بخورم
یکم که بهتر شدم شروع کردم به حرف زدن
ات:دوستم آماندا هواپیماش سقوط کرد
نامجون:اشکال نداره حالش خوب میشه
ات:اخبار گفت همهی کسایی که اونجا بودن مردن (با گریه )
که منو نشوند رو پاشو بغلم کرد
نامجون:نمیدونم چی بگم ولی ....
ات:وای چی ؟
نامجون :نمیدونم واقعا چی بگم
ات:یه اتفاق دیگه هم افتاده
نامجون :چیشده؟
:از بغلش اومدم بیرون به چشاش نگاه کردم اما هنوز رو پاش بودم
ات:من عاشق جونگ کوک شدم
۱۵.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.