رمان :وقتی خواهر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
رمان :وقتی خواهر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
فردا
ات:تهیونگاااا
تهیونگ :بله
ات:چیشد ؟
تهیونگ:یه خبر خوب دارم برات یه خبر بد اول کدومو بگم؟
ات:خوب
تهیونگ:آماندا زندست
ات:چی ؟ واقعا؟
تهیونگ :آره دیشب که خواب بودی به گوشیت زنگ زد ساعت پروازش فرق میکرد هواپیماش اونی نبود که سقوط کرد
ات:گ..گوشیم گوشیم کو؟(با ذوق )
تهیونگ:تو شارژه
سریع رفتم زنگ زدم آماندا
آماندا:الو ( تازه از خواب بیدار شده صداش گرفته)
ات:الو و کوفت درد زهر مار میدونی من چقدر برات گریه کردم دختره ی ک....خل
تو اصلا عقل داری نگفتی من نگرانت میشم آخه یه آدم چطوری میتونه انقدر بیشعور باشه (بلند )
آماندا :آروم بابا
ات زد زیر گریه
آماندا :چت شد ؟
ات:دلم برات تنگ شده
آماندا:چند روز دیگه میای همو میبینیم دیگه
یهو یادم افتاد تهیونگ راجب کالج چیزی نگفت
ات:من بهت زنگ میزنم....تهیونگ کالج چی شد ؟
تهیونگ:متاسفم اما میگن پر شده کلاسا دیگه جایی ندارن ولی بازم بهشون زنگ میزنم
ات:نمیخواد دیگه منصرف شدم
رفتم بیرون یه هوایی به سرم بخوره رفتم دم یه بار اما چون هنوز ۱۸سالم نشده رام نمیدن آخه برا چند روز
هر جور شده یواشکی رفتم داخل جوگیر شدم و تا تونستم خوردم
ساعت یک و نیمه شب
با سر درد چشمام رو باز کردم هنوز تو بار بودم انقدر خورده بودم که بیهوش بودم هنوزم یکم مستم اما میتونم برم خونه رفتم تا درو باز کردم همه ریختن سرم از سر و وضعم معلوم بود مستم
تهیونگ:کدوم گوری بودی نمیگی نگران میشیم (عربده )
جیهوپ :ات تو مستی ؟
ات:من آره نه شاید اصلا تو کی؟ (با خنده ی بلند )
تهیونگ :ات حرص منو در نیار بگو کجا بودی (عربده)
جونگ کوک :عه بسه دیگه هی سرش داد میزنی (با داد)
تهیونگ:جونگ کوک (عصبی)
ات :اصلا تو چیکاره ی منی (رو به جونگ کوک با حالت مستی )
تهیونگ :با اینکه مسته ولی حرف حق میزنه
از زبون جونگ کوک
تمام جرعتمو جمع کردمو گفتم
جونگ کوک :من دوست پسرشم نمیتونم ببینم سر دوست دخترم داد میزنی
و دستم رو انداختم زیر پای ات و بغلش کردمو بردمش تو اتاق گذاشتمش رو تخت
فردا
ات:تهیونگاااا
تهیونگ :بله
ات:چیشد ؟
تهیونگ:یه خبر خوب دارم برات یه خبر بد اول کدومو بگم؟
ات:خوب
تهیونگ:آماندا زندست
ات:چی ؟ واقعا؟
تهیونگ :آره دیشب که خواب بودی به گوشیت زنگ زد ساعت پروازش فرق میکرد هواپیماش اونی نبود که سقوط کرد
ات:گ..گوشیم گوشیم کو؟(با ذوق )
تهیونگ:تو شارژه
سریع رفتم زنگ زدم آماندا
آماندا:الو ( تازه از خواب بیدار شده صداش گرفته)
ات:الو و کوفت درد زهر مار میدونی من چقدر برات گریه کردم دختره ی ک....خل
تو اصلا عقل داری نگفتی من نگرانت میشم آخه یه آدم چطوری میتونه انقدر بیشعور باشه (بلند )
آماندا :آروم بابا
ات زد زیر گریه
آماندا :چت شد ؟
ات:دلم برات تنگ شده
آماندا:چند روز دیگه میای همو میبینیم دیگه
یهو یادم افتاد تهیونگ راجب کالج چیزی نگفت
ات:من بهت زنگ میزنم....تهیونگ کالج چی شد ؟
تهیونگ:متاسفم اما میگن پر شده کلاسا دیگه جایی ندارن ولی بازم بهشون زنگ میزنم
ات:نمیخواد دیگه منصرف شدم
رفتم بیرون یه هوایی به سرم بخوره رفتم دم یه بار اما چون هنوز ۱۸سالم نشده رام نمیدن آخه برا چند روز
هر جور شده یواشکی رفتم داخل جوگیر شدم و تا تونستم خوردم
ساعت یک و نیمه شب
با سر درد چشمام رو باز کردم هنوز تو بار بودم انقدر خورده بودم که بیهوش بودم هنوزم یکم مستم اما میتونم برم خونه رفتم تا درو باز کردم همه ریختن سرم از سر و وضعم معلوم بود مستم
تهیونگ:کدوم گوری بودی نمیگی نگران میشیم (عربده )
جیهوپ :ات تو مستی ؟
ات:من آره نه شاید اصلا تو کی؟ (با خنده ی بلند )
تهیونگ :ات حرص منو در نیار بگو کجا بودی (عربده)
جونگ کوک :عه بسه دیگه هی سرش داد میزنی (با داد)
تهیونگ:جونگ کوک (عصبی)
ات :اصلا تو چیکاره ی منی (رو به جونگ کوک با حالت مستی )
تهیونگ :با اینکه مسته ولی حرف حق میزنه
از زبون جونگ کوک
تمام جرعتمو جمع کردمو گفتم
جونگ کوک :من دوست پسرشم نمیتونم ببینم سر دوست دخترم داد میزنی
و دستم رو انداختم زیر پای ات و بغلش کردمو بردمش تو اتاق گذاشتمش رو تخت
۱۲.۶k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.