پارت

#پارت186


نگاهی به حسام انداخت و بعد رو به من گفت: معرفی نمیکنید اقای احتشام؟!

آرش:چرا

با دست به حسام اشاره کردم و رو به کیوان گفتم: حسام جان دوست دوران کودکی من هستند!

و رو کردم سمت کیوان و روبه حسام گفتم: و کیوان جان دوست دوران دانشگاه و همدم الانم...

حسام از جاش بلند مردونه با کیوان دست دادن. و کنار هم رو کاناپه نشستن...


(مهسا)

شوکه زده سرجام وایستادم لعنتی اینا چرا همچین کردن؟! آرش چرا یهو اینجوری شد؟ سرمو تکون دادم که از این فکرای مزخرف بیام بیرون راه افتادم سمت اتاق خودم!

در اتاقمو باز کردم و وارد اتاق شدم نگاهی به اتاقم انداختم بعد از اینکه از دبی برگشتیم و جشن مفصلی که داخل شرکت برگزار شد آرش یکی از اتاقای شرکت رو داد به من

همین طورکه به سمت میزم میرفتم نگاهی به دکور اتاقم انداختم ست اتاق قهوه ایی مشکی بود

کاناپه هایی که گرد که وسط اتاق کنارهم چیده شده بودن و یه میز مربعی وسطشون...

و رو دیوار ها پر بود از عکسایی که تو ایران گرفته بودم با ژست های مختلف یکی از عکسایی که دوست داشتم

ماله دو هفته پیش بود واسه برند لباس میخواستم واسع تبلیغ مانتو...

یه مانتو جلو باز کوتاه که روش به روش سنتی گل دوزی شده بود به رنگ طلایی!

شلوار مشکی با شال و کفش طلایی ست شده بود و ژستم طوری بودی که به حالت نیم رخ وایستاده بودم و به دروبین نگاه میکردم موهام از زیر شال ریخته بود بیرون

با صدای موبایلم از دست فکر کردن برداشتم از تو جیب شلوارم درش آوردم با دیدن اسم تینا چشمام قلبی شد...

مهسا: به به تینا خانوم! چه خبر حالی از ما پرسیدی جواب پی ام هم که نمیدی؟!
خودت خوبی؟ کوچولوت خوبه؟!

چند لحظه ایی مکث کردم منتظر بودم جواب بده ولی خبری نشد نگران گفتم:

تینا خوبی؟!

و بازم سکوت مطلق بلندتر از قبل گفتم: تینا جان چرا حرفی نمیزنی؟!

بعد از چند دقیقه صدای خش دارش پیچید تو گوشی و بی حال گفت:
مهسا بیا پیشم حالم خیلی بده؟!

نگران پرسیدم: چی شده؟! بیام کجا تو بگو!

تینا: م...من تو...
دیدگاه ها (۱)

#پارت187تینا: م...من تو خونه آرسام هستم بعد از تموم شدن حرفش...

#پارت188لب زد:ب..چه م نگاهی بهش انداختم کل پاهاش خونی بود نی...

#پارت185متعجب سرمون چرخوندیم با دیدن دیدن آرش فوری حسام رو پ...

#پارت184حسام: تو تو اینجا چیکار میکنی؟!ریلکس دستامو بغل کردم...

نام فیک: عشق مخفیPart: 3ویو ات*ات. اقای پارک گفتن که هنوز وس...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط