part

#part_59

#ســـوســـن
سوسن:تو میدونی کی هستی؟کسی که بخاطر پول شوهرشو
با دوتا بچه ول کرد رفت...اما میدونی بابای من الان کیه؟
بابای من شده صاحب بزرگترین مدرسه‌ی استانبول
کسی که فقط میتونی تو عکسا ببینیش
وحشیانه بازوم گرفت و کشید
آیدن:اشغال؛از اول گفتم نباید تورو دعوت کنیم
دلم داشت بدجور میشکست و مامانم همچنان داشت
منو میکشید سمت بیرون بغضم گرفته بود از این همه بی‌کسی
عمر:ولش کن!
با تعجب و چشمای اشکی برگشتم سمت عمر
مامان با دیدن عمر دستمو ول کرد
آیدن:عمرجان تو اینجا چکار میکنی پسرم؟
عمر:آیدن خانم به فکر یک بیمارستان دیگه باشید
چون من اجازه نمیدم مامانم با یک دکتر تقلبی شراکت کنه
مامان رنگش پریده بود و نزدیک بود سکته کنه
آیدن:پـــ..ســرم تو از کجا دختر منو میشناسی؟
فوری زدم زیر خنده که مامان با تعجب نگام کرد.
سوسن:تا الان که اشغال بودم؛چیشد؟
بوی پول به مشامت خورد؟
مامان با جیغ دهنتو ببندی گفت
دستشو برد بالا که بهم سیلی بزنه اما عمر سریع دستشو گرفت
عمر:فکرشم نکن بذارم دستت به صورتش بخوره!
همه با بهت به عمر نگاه میکردن که بازوم محکم گرفت
و از اون عمارت باشکوه اما پر از کراهت اومدیم بیرون
بعداز اینکه سوار ماشین شدیم اروم گفتم
سوسن:چجوری؟
عمر:چجوری فهمیدم؟..اوتکو نگرانت شده بود
یکساعت پیش امد تو اتاقم همچیو گفت
بهش گفتم خودم برمیگردونمت
سکوت کردم که کنار خیابون ترمز کرد و به طرفم برگشت
عمر:سوسن ازم بخاه!...ازم بخاه همیشه پیشت بمونم
من دقیقا همون روزایی که ناراحتت
میکردم فهمیدم چقدر عاشقت شدم:)
دیدگاه ها (۶)

#part_60‌#آســــیهشمع روی کاپ کیکمو روشن کردمآسیه:خب هاتو جو...

#part_61‌#آســــیهدوروک:اما فقط از یک چیز عصبیم!کاش حداقل وف...

#part_58‌ ‌#ســـوســـنبا ورودم به اون عمارت مجلل مامان با ذو...

#part_57‌#آیــبــیــکـه برک:میبری دیگه؟آیبیکه:نترس آبروت نمی...

فرار من

نعنا دیگه بوی نعنا نمیده مامانمامان همه چی عوض شده مامان حتی...

part⁶خاموشی.. صبح وقتی بیدار شدم روی تختم بودم فکر کردم همه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط