part

#part_26
#مبین
بچه ها داشتن میخندیدن اما من از همین فرصت استفاده میکردم تا خنده های نازیو ببینم
لعنتی چرا این دختر تو هر شرایطی منو جذب خودش میکنه ؟
چقدر دلم براش تنگ شده
برای لمس کردنش
حس کردنش
برای......بوسیدنش
هعه مبین تموم شد
یادت رفت؟ خودت تمومش کردی
تو فکر بودم که دیدم غذا رو اوردن
بعد خوردن غذا
رها و نازی باهم رفتن
شکیبم رفت تا فریال برسونه
منو طاها هم رفتیم خونه ما
وقتی رسیدم
مامان خونه نبود
حتما باز رفته شب خونه مامان بزرگ بمونه
بهتر مجردی حال میکنیم
طاها لش کرد رو مبل و کنترل از لای مبل کشید بیرون
مبین-خوشم میاد آمار داری چیو باید از کجا برداری
طاها-اره سری پیش خودم گذاشتمش اینجاست
مبین-ماشالا انقدر که اینجا پلاسی همسایه ها فکر میکنن بچه مامانم تویی منم دوست تو
طاها-اصلا رفیق خیلی خوبیم همیشه کنارتم دیگه
مبین-بله صد در صد
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۰)

#part_27 #طاها تو فکر رها بودم یعنی رسید خونه بزار بهش یه ...

#part_28 #شکیب پسرا هر کدوم یه گوشه نشسته بودن و توخودشون ب...

#part_25 #رها با بچه ها تو رستوران نشسته بودیم هرکیم سرش به...

#part_24 #رها با حرف عمه چشام چهارتا شد اینا چیکار به من داش...

part2🦋&{یه فنجان بزرگ شکلات داغ به همراه چنتا شکلات روی میز ...

پارت ۶

پارت : ۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط