part4
part4
ویو تهیونگ
اوفففففففف داره چه بلایی سرم میاد چرا گوشوارشو ازش گرفتم اخه چه مرگم بود اما چه بویی خوبی داشت وقتی از آب میبردمش بیرون براید استایل بغلش کرده بودم اخه چرا اینجوری بود چرا مثله من میخندید
با صدایه در به خودم اومدم
(جونگکوک رو کوک مینویسم)
کوک:میشه بیام پسر خاله
تهیونگ:این دیگه چه حرفیه بیا(یخورده سرد حرف میزد)
کوک:خوب انگاری داریم به مقصدمون میرسیم نه
کوک اومد و روبه رویه تهیونگ نشست تهیونگ تویه اوتاقه کارش بود
تهیونگ:نه جونگکوک باید مراقبه دورو ورمون باشیم اگه به مقصدمون فکر میکنی که مثلا رسیدیم یوهویی دیدی نرسیدیم و نیمه راه مونیدم
کوک:اره درست میگی (در حالی که لیوانو از شراب پر میکرد)
کوک:تو هم میخواهی
تهیونگ:معلومه که میخواهم
لیوانه شرابو دسته تهیونگ داد و دوباره سره جاش نشست
وی تهیونگ
یکمی با جونگکوک نشستم و حرف زدیم و ساعت دیگه داشت 12 شب میشد
کوک:باشو برو بخواب
تهیونگ:خودت برو بخواب
کوک:وای مگه چی گفتم
تهیونگ:برو بیرون
کوک:مثله همیشه بی عصاب حرف میزنی من رفتم شبت بخیر
تهیونگ:،برو بیرون دیگه
کوک:رفتم
وقتی جونگکوک رفت بیرون منم رفتم خودمو پرت کردم رویه تخت (به گوشواره ات زنجیر وصل کرده بود و انداختش تویه گردنش )
(نقته تهیونگ و کوک و ماردش سلگی و خواهر جونگکوک اومدن اینجا ولی اینجا زنده گی نمیکنن تویه سئول زنده گی میکنن موقتی اومدن اینجا)
ادامه دارد.....
ویو تهیونگ
اوفففففففف داره چه بلایی سرم میاد چرا گوشوارشو ازش گرفتم اخه چه مرگم بود اما چه بویی خوبی داشت وقتی از آب میبردمش بیرون براید استایل بغلش کرده بودم اخه چرا اینجوری بود چرا مثله من میخندید
با صدایه در به خودم اومدم
(جونگکوک رو کوک مینویسم)
کوک:میشه بیام پسر خاله
تهیونگ:این دیگه چه حرفیه بیا(یخورده سرد حرف میزد)
کوک:خوب انگاری داریم به مقصدمون میرسیم نه
کوک اومد و روبه رویه تهیونگ نشست تهیونگ تویه اوتاقه کارش بود
تهیونگ:نه جونگکوک باید مراقبه دورو ورمون باشیم اگه به مقصدمون فکر میکنی که مثلا رسیدیم یوهویی دیدی نرسیدیم و نیمه راه مونیدم
کوک:اره درست میگی (در حالی که لیوانو از شراب پر میکرد)
کوک:تو هم میخواهی
تهیونگ:معلومه که میخواهم
لیوانه شرابو دسته تهیونگ داد و دوباره سره جاش نشست
وی تهیونگ
یکمی با جونگکوک نشستم و حرف زدیم و ساعت دیگه داشت 12 شب میشد
کوک:باشو برو بخواب
تهیونگ:خودت برو بخواب
کوک:وای مگه چی گفتم
تهیونگ:برو بیرون
کوک:مثله همیشه بی عصاب حرف میزنی من رفتم شبت بخیر
تهیونگ:،برو بیرون دیگه
کوک:رفتم
وقتی جونگکوک رفت بیرون منم رفتم خودمو پرت کردم رویه تخت (به گوشواره ات زنجیر وصل کرده بود و انداختش تویه گردنش )
(نقته تهیونگ و کوک و ماردش سلگی و خواهر جونگکوک اومدن اینجا ولی اینجا زنده گی نمیکنن تویه سئول زنده گی میکنن موقتی اومدن اینجا)
ادامه دارد.....
۹.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.