بهار آمده است! این را صبح ، پنجره ی نیمه باز اتاقم گفت. ظ
بهار آمده است! این را صبح ، پنجره ی نیمه باز اتاقم گفت. ظهر بود که میز کارم آفتاب را دعوت به کار کرده بود و اکثرا تا بهار نباشد چنین اتفاقاتی نمی افتد. دمَ دمای عصر بود که سمفونی گنجشکها با بلیط باد به قیمت نسیم فروخته شده و اجرا شروع شده بود. این اکثرا مواقعی پیش می آید که بهار باشد. بعدِ عصر بود. درخت کوچه سر خم کرده بود و برگهایش را تاب میداد . تفریح میکرد. خود این هم یعنی بهار! شب ، اما حکم مطلق بهار بود وقتی تو زنگ زدی تا آخرین قطره ی عاطفه ات را مشتاقانه خریدار باشم و تو بگویی بهار آمده . این یعنی تو هنوز به فکر منی. این یعنی بهار، یعنی عشق ... یعنی صبح... پنجره ی نیمه باز راست می گفت!
کامران تفتی
کامران تفتی
۲.۴k
۲۸ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.