★هایبرید شیطون من★
★هایبرید شیطون من★
پارت ۵۱..
_نه، عجیبه ولی پسر خوبی شده ولی از حق نگذریم شیطونی های خودشو داره
کریس: اوه متاسفم، یه خبر بد برات دارم
دستشو به موهای مشکیش کشید و نفسشو حبس کرد.
_چیشده هیونگ؟
کریس: یه مدت دیگم باید از جونگکوک مراقبت کنی.
_اوه،جدا؟!
نیم نگاه دیگه ای به جونگکوک با لبخند انداخت و گوشی رو به گوشش فشار داد و دوباره دستشو به موهاش کشید .
فکر کرد شاید لازم باشه خودشو مخالف نشون بده.
_هیونگ تو که میدونی من...
کریس: شوخی کردم تهیونگ ، سئولم دارم میام دنبالش
حس میکرد همون لحظه یه سطل آب یخ روی تمام تنش ریختن و تموم تنش یخ کردن و منجمد شدن!
_اوه..داری میای؟
کریس: آره کارم زودتر تموم شد تهیونگ! کلی شرمندت کردم توعم نتونستی به پروژت برسی. بش بگو آماده شه نیم ساعت دیگه دم خونتونم.
_باشه هیونگ... بهش میگم..
کریس:من باید قطع کنم فعلا..
صدای قطع شدن تلفن توی گوشش پیچید و برای چند ثانیه حتی نمیتونست گوشیو از گوشش پایین بیاره .
دیروز تمام خواستش این بود جونگکوک از خونش بره اما الان به هیچ عنوان دلش نمیخواست رهاش کنه. حداقل نه الان که تازه بدستش آورده بود!
قفل شدن دستای ظریف جونگکوکو دور تنش احساس کرد نفسشو بیرون داد و دست جونگکوکو نوازش کرد .
جفتشون چیزی واسه گفتن نداشتن و همینکه جونگکوک گونشو به سینه تهیونگ مالید قفل دستاشو دور کمرش محکم تر کرد و زمزمه کرد:
×میای دیدنم..؟!
ادامه دارد...
پارت ۵۱..
_نه، عجیبه ولی پسر خوبی شده ولی از حق نگذریم شیطونی های خودشو داره
کریس: اوه متاسفم، یه خبر بد برات دارم
دستشو به موهای مشکیش کشید و نفسشو حبس کرد.
_چیشده هیونگ؟
کریس: یه مدت دیگم باید از جونگکوک مراقبت کنی.
_اوه،جدا؟!
نیم نگاه دیگه ای به جونگکوک با لبخند انداخت و گوشی رو به گوشش فشار داد و دوباره دستشو به موهاش کشید .
فکر کرد شاید لازم باشه خودشو مخالف نشون بده.
_هیونگ تو که میدونی من...
کریس: شوخی کردم تهیونگ ، سئولم دارم میام دنبالش
حس میکرد همون لحظه یه سطل آب یخ روی تمام تنش ریختن و تموم تنش یخ کردن و منجمد شدن!
_اوه..داری میای؟
کریس: آره کارم زودتر تموم شد تهیونگ! کلی شرمندت کردم توعم نتونستی به پروژت برسی. بش بگو آماده شه نیم ساعت دیگه دم خونتونم.
_باشه هیونگ... بهش میگم..
کریس:من باید قطع کنم فعلا..
صدای قطع شدن تلفن توی گوشش پیچید و برای چند ثانیه حتی نمیتونست گوشیو از گوشش پایین بیاره .
دیروز تمام خواستش این بود جونگکوک از خونش بره اما الان به هیچ عنوان دلش نمیخواست رهاش کنه. حداقل نه الان که تازه بدستش آورده بود!
قفل شدن دستای ظریف جونگکوکو دور تنش احساس کرد نفسشو بیرون داد و دست جونگکوکو نوازش کرد .
جفتشون چیزی واسه گفتن نداشتن و همینکه جونگکوک گونشو به سینه تهیونگ مالید قفل دستاشو دور کمرش محکم تر کرد و زمزمه کرد:
×میای دیدنم..؟!
ادامه دارد...
۵.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.