رمان
#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:15
*ویو سارا*
بهشون گفته بودم تا وقتیکه اینجام نباید مشروب بخورن اونا هم قبول کردن
اما نه میبینم دو نفرشون یواشکی میخوان بخورن نه همچین چیزی نمیشه
رفتم از گوششون گرفتم و سرشونو اوردم پایین
سارا:میخواید چیزی بگید؟
جیمین و جونگکوک:دیگه اصلا اینکارو نمیکنیم،اصلاااااا،قووووووول
سارا:الان شد
ولشون کردم بعد رفتم اتاقم فبل از اینکه وارد بشم بهشون نگاه کردم و گفتم
سارا:میخواید پارتی بگیرید من مشکلی ندارم بگیرید اما صدا اهنگ رو یکم کم کنید و مشروب کلا ممنوعه و الا خودتون میدونید
همه:اوکی
من رفتم خوابیدم
(صبح)
بیدار شدم دست و صورتم رو شستم صبحونه آماده کردم ساعت ۷ شد بیدارشون نکردم گفتم یکم بخوابن
رفتم ۲۰ دقیقه پیاده روی و بعدش برگشتم دیدم هنوز خوابن رفتم و بیدارشون کردم
شوگا:بابا بزار بخوابممممممم
سارا:خواب زیاد هم خوب نیست
شوگا:اما من دوست دارم بخوابم
سارا:به من مربوط نیس یالا برید کاراتونو انجام بدید و بیاید صبحونه حاضره
بعدش رفتن منم رفتم اتاقم که مامانم زنگ زد
سارا:سلام مامان
مامان:سلام دخترم
سارا:خوبی؟بابا خوبه؟خاله عمو خوبن؟(پدر و مادر ستایش)،ستایش چطوره؟
مامان:همه خوبن ولی...
سارا:چیشده مامان
مامان:دخترم میگم اما زیاد واکنش نشون نده
سارا:نگرانم نکن مامان بگو
مامان:راستش ستی...
سارا:ستی چی مامان؟
مامان:ستی خونریزی مغزی کرده و وضعیتش وخیمه
سارا:چی چی گفتی؟
مامان:دخترم...
تا خواست چیزی بگه گوشی از دستم افتاد
نمیتونستم چیزی رو بشنوم فقط یک چیز توی مغزم اکو میشد"ستی خونریزی مغزی کرده" "وضعیتش وخیمه"
اشکام همینطور جاری میشدن نمیتونستم جلوشونو بگیرم
کاری جز دویدن بدون مقصد نمیکردم
از اتاقم زدم بیرون و فقط میدویدم فقط هی میدویدم نمیدونم کجا فقط میدویدم
*تهیونگ*
تو پذیرایی منتظر سارا بودیم که صدایی از اتاقش اومد و بلافاصله از اتاق زد بیرون و فقط میدوید از خونه کلا رفت بیرون
جین:بریم دنبالش
تهیونگ:نه هیونگ شما بمونید من و کوک میریم
نامجون:اوکی برید بعد بهمون بگید چخبره
من و کوک سریع رفتیم دنبالش بدون هدف و مقصد فقط داشت میدوید که جونگکوک سرعتش رو بیشتر کرد و بهش رسید و ایستوندش
کوک:چیشده؟چرا اینطوری میدویی؟چیزی شده؟چرا گریه میکنی؟
تهیونگ:سارا لطفا جواب بده چیزی شده؟هیچوقت اینطور نبودی،چیشده؟
سارا:فقط..فقط..(گریه)
نتونست ادامه بده و بیهوش شد
سریع بردیمش بیمارستان بهش سرم تزریق کردن
همینطور نشسته بودیم که یک ساعت گذشت و بلاخره سارا بیدار شد سریع رفتم پیشش
تهیونگ:لطفا برام توضیح بده چیشده!؟
جونگکوک:چیزی ناراحتت کرده؟
سارا:خوبم چیزیم نیست
تهیونگ:یعنی چی خوبی ی نگاه به وضعیتت بنداز کجای تو خوبه ها؟
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:15
*ویو سارا*
بهشون گفته بودم تا وقتیکه اینجام نباید مشروب بخورن اونا هم قبول کردن
اما نه میبینم دو نفرشون یواشکی میخوان بخورن نه همچین چیزی نمیشه
رفتم از گوششون گرفتم و سرشونو اوردم پایین
سارا:میخواید چیزی بگید؟
جیمین و جونگکوک:دیگه اصلا اینکارو نمیکنیم،اصلاااااا،قووووووول
سارا:الان شد
ولشون کردم بعد رفتم اتاقم فبل از اینکه وارد بشم بهشون نگاه کردم و گفتم
سارا:میخواید پارتی بگیرید من مشکلی ندارم بگیرید اما صدا اهنگ رو یکم کم کنید و مشروب کلا ممنوعه و الا خودتون میدونید
همه:اوکی
من رفتم خوابیدم
(صبح)
بیدار شدم دست و صورتم رو شستم صبحونه آماده کردم ساعت ۷ شد بیدارشون نکردم گفتم یکم بخوابن
رفتم ۲۰ دقیقه پیاده روی و بعدش برگشتم دیدم هنوز خوابن رفتم و بیدارشون کردم
شوگا:بابا بزار بخوابممممممم
سارا:خواب زیاد هم خوب نیست
شوگا:اما من دوست دارم بخوابم
سارا:به من مربوط نیس یالا برید کاراتونو انجام بدید و بیاید صبحونه حاضره
بعدش رفتن منم رفتم اتاقم که مامانم زنگ زد
سارا:سلام مامان
مامان:سلام دخترم
سارا:خوبی؟بابا خوبه؟خاله عمو خوبن؟(پدر و مادر ستایش)،ستایش چطوره؟
مامان:همه خوبن ولی...
سارا:چیشده مامان
مامان:دخترم میگم اما زیاد واکنش نشون نده
سارا:نگرانم نکن مامان بگو
مامان:راستش ستی...
سارا:ستی چی مامان؟
مامان:ستی خونریزی مغزی کرده و وضعیتش وخیمه
سارا:چی چی گفتی؟
مامان:دخترم...
تا خواست چیزی بگه گوشی از دستم افتاد
نمیتونستم چیزی رو بشنوم فقط یک چیز توی مغزم اکو میشد"ستی خونریزی مغزی کرده" "وضعیتش وخیمه"
اشکام همینطور جاری میشدن نمیتونستم جلوشونو بگیرم
کاری جز دویدن بدون مقصد نمیکردم
از اتاقم زدم بیرون و فقط میدویدم فقط هی میدویدم نمیدونم کجا فقط میدویدم
*تهیونگ*
تو پذیرایی منتظر سارا بودیم که صدایی از اتاقش اومد و بلافاصله از اتاق زد بیرون و فقط میدوید از خونه کلا رفت بیرون
جین:بریم دنبالش
تهیونگ:نه هیونگ شما بمونید من و کوک میریم
نامجون:اوکی برید بعد بهمون بگید چخبره
من و کوک سریع رفتیم دنبالش بدون هدف و مقصد فقط داشت میدوید که جونگکوک سرعتش رو بیشتر کرد و بهش رسید و ایستوندش
کوک:چیشده؟چرا اینطوری میدویی؟چیزی شده؟چرا گریه میکنی؟
تهیونگ:سارا لطفا جواب بده چیزی شده؟هیچوقت اینطور نبودی،چیشده؟
سارا:فقط..فقط..(گریه)
نتونست ادامه بده و بیهوش شد
سریع بردیمش بیمارستان بهش سرم تزریق کردن
همینطور نشسته بودیم که یک ساعت گذشت و بلاخره سارا بیدار شد سریع رفتم پیشش
تهیونگ:لطفا برام توضیح بده چیشده!؟
جونگکوک:چیزی ناراحتت کرده؟
سارا:خوبم چیزیم نیست
تهیونگ:یعنی چی خوبی ی نگاه به وضعیتت بنداز کجای تو خوبه ها؟
۵.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.