لجباز جذاب P18
لجباز_جذاب P18
ویو ات
چیییی بیام خونش؟
چرا من بهش فکر نکرده بودم؟
_میای؟
+همین؟ خب اینم که به ذهن خودم میرسید.. یکم دیگه فکر
_خب اگه تو فکرت بهتره تو فکر کن...
+مجبورم به ایو زنگ بزنم ولی پنهونی برم... اینم هست یک چیزه دیگه ای هم هستت...
_چی؟
+میرم خونه نامجون اره خودشه
_نامجون کیه؟
+پسر عمومه
_فکر نمیکنی به تهیونگ بگه؟
+نه تون اون جوری که تو فکر میکنی نیست...
_خب اگه زنموت بفهمه چی؟
+خونش جداست واسه همین...
_چیییی؟ اصلااااا
پرستار: سرمتون تموم شد..
+مرسی فقط پیگه دوباره نزن
پرستار: ببخشید ولی...
+چیه؟
پرستار: اگه شما نامزدین چرا خانوادتون نیستن؟
_اونش دیگه به خودمون مربوطه...
+اره
کوک بعدا حرف میزنیم الان حالشو ندارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
ویو ات
امروز مرخص میشم...
عا زنگ بزنم نامجون...
+اووو چتههه گوشیمو بده
_ گفتی بعدا حرف میزنیم نه؟
+در مورد چی؟
_درمورد مرخصیت...
+حرف که زدیم قرار شد من برم خونه نامجون واستم...
_ات گفتم نمیشههه
+چیه باز احساس مسئولیت کردی؟
_پسر عمون اولا که به تهیونگ زنگ میزنه بعدشم زنگ نزنه بعدش تهیونگ بفهمه یقه بیچاره رو میگیره بد میشه
+اشکال نداره
_گفتم نه
+هففففف حالا بیا درست کن... الان مشکل تو چیه؟
_من میگم نمیشه بری پیش اون
+ببینم مثل این که باورت شده نامزدمی؟
_ببین ات دفعه دیگه اگه لحبازی کنی مجبور میشم زنگ بزنم و همه چی رو بگم...
+هفففف نمدونم مشکلت چیه؟
پس کجا برم؟ هاا
_خونه خودم...
+ من پام برسه اونجا....
_خب؟
+هیچی ولش دیگه انگار مجبورم دیگه بریم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات
بعد از کلی ماجرا کل کل از اخر منو اورد توی خونه خودش...
خیلی بزرگ بوود.... حیاطش یک استخر داشت و داخلش خیلی بزرگ و کلاسیک بود...
_اون اتاقته من ازش استفاده نمیکنم
کاری هم داشتی به اجوما بگوو
+عا اوکی گوشیم کجاست؟
_عا یادم رفت بهت بدم بیا...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم داخل اتاق یکم دراز کشیدم که اجوما اومد داخل...
ویو ات
چیییی بیام خونش؟
چرا من بهش فکر نکرده بودم؟
_میای؟
+همین؟ خب اینم که به ذهن خودم میرسید.. یکم دیگه فکر
_خب اگه تو فکرت بهتره تو فکر کن...
+مجبورم به ایو زنگ بزنم ولی پنهونی برم... اینم هست یک چیزه دیگه ای هم هستت...
_چی؟
+میرم خونه نامجون اره خودشه
_نامجون کیه؟
+پسر عمومه
_فکر نمیکنی به تهیونگ بگه؟
+نه تون اون جوری که تو فکر میکنی نیست...
_خب اگه زنموت بفهمه چی؟
+خونش جداست واسه همین...
_چیییی؟ اصلااااا
پرستار: سرمتون تموم شد..
+مرسی فقط پیگه دوباره نزن
پرستار: ببخشید ولی...
+چیه؟
پرستار: اگه شما نامزدین چرا خانوادتون نیستن؟
_اونش دیگه به خودمون مربوطه...
+اره
کوک بعدا حرف میزنیم الان حالشو ندارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
ویو ات
امروز مرخص میشم...
عا زنگ بزنم نامجون...
+اووو چتههه گوشیمو بده
_ گفتی بعدا حرف میزنیم نه؟
+در مورد چی؟
_درمورد مرخصیت...
+حرف که زدیم قرار شد من برم خونه نامجون واستم...
_ات گفتم نمیشههه
+چیه باز احساس مسئولیت کردی؟
_پسر عمون اولا که به تهیونگ زنگ میزنه بعدشم زنگ نزنه بعدش تهیونگ بفهمه یقه بیچاره رو میگیره بد میشه
+اشکال نداره
_گفتم نه
+هففففف حالا بیا درست کن... الان مشکل تو چیه؟
_من میگم نمیشه بری پیش اون
+ببینم مثل این که باورت شده نامزدمی؟
_ببین ات دفعه دیگه اگه لحبازی کنی مجبور میشم زنگ بزنم و همه چی رو بگم...
+هفففف نمدونم مشکلت چیه؟
پس کجا برم؟ هاا
_خونه خودم...
+ من پام برسه اونجا....
_خب؟
+هیچی ولش دیگه انگار مجبورم دیگه بریم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات
بعد از کلی ماجرا کل کل از اخر منو اورد توی خونه خودش...
خیلی بزرگ بوود.... حیاطش یک استخر داشت و داخلش خیلی بزرگ و کلاسیک بود...
_اون اتاقته من ازش استفاده نمیکنم
کاری هم داشتی به اجوما بگوو
+عا اوکی گوشیم کجاست؟
_عا یادم رفت بهت بدم بیا...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم داخل اتاق یکم دراز کشیدم که اجوما اومد داخل...
۱۳.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.