ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت بیست و نهم
رو وون:مامانی گریه نکن(بغض و زد زیر گریه)
ات: گریه نکن عشق مامانی
درست میشه باشه؟
قول میدم همه چی درست میشه(اشکشو پاک کرد)
تو هم گریه نکن دیگه
رو وون:.........
ات:قول دادم دیگه
باشه؟
رو وون:(اشکشو پاک کرد)باشه مامانی(لبخند)
رفتن تو حال
یوری:ات گریه کردی؟
ات:نه بابا گریه چرا
چه ریونگ:ولی تو گریه کردی رو وون
رو وون:فقط دلم واسه مامانم تنگ شده بود
یوری:اخییییییییی
بیاید غذا آمادست
*بعد غذا
ات:من ظرفارو میشورم
یوری:باشه منم خونه رو تمیز میکنم
بچه ها:ما چی؟
ات:شما برید اتاقتون بازی کنید
بچه ها:چشم(و رفتن)
ات:منم رفتم شروع کنم
یوری:باشه عشقم
ات ویو وقتی داشت ظرفارو میشست
هنوز دوسم داره؟
غذاشو خورده؟
خوب میخوابه؟
بلایی سره.......
چرا دارم بهش فک میکنم؟
ولی من هنوز دوسش دارم
کاش اون روزا بر میگشت
ها؟
این همه ظرف کی تموم شد؟
ات:یوری؟
یوری:جانم ات؟
ات:کارم تموم شد بیا کمکت کنم
یوری:برو استراحت کن خسته ای
ات:نه کمکت میکنم
نویسنده ویو
خونه رو تمیز کردن و رفتن بخوابن
این شب همه پیش همدیگه خوابیدن
ببخشید دارم یکم غمگینش میکنم
حال خودمم زیاد خوب نیست به خاطر همین بخوامم نمیتونم داستانو شاد کنم الان
زود خوب میشم داستان رو اینجوری تموم نمیکنم نگران نباشید
خسته نباشم
پارت بیست و نهم
رو وون:مامانی گریه نکن(بغض و زد زیر گریه)
ات: گریه نکن عشق مامانی
درست میشه باشه؟
قول میدم همه چی درست میشه(اشکشو پاک کرد)
تو هم گریه نکن دیگه
رو وون:.........
ات:قول دادم دیگه
باشه؟
رو وون:(اشکشو پاک کرد)باشه مامانی(لبخند)
رفتن تو حال
یوری:ات گریه کردی؟
ات:نه بابا گریه چرا
چه ریونگ:ولی تو گریه کردی رو وون
رو وون:فقط دلم واسه مامانم تنگ شده بود
یوری:اخییییییییی
بیاید غذا آمادست
*بعد غذا
ات:من ظرفارو میشورم
یوری:باشه منم خونه رو تمیز میکنم
بچه ها:ما چی؟
ات:شما برید اتاقتون بازی کنید
بچه ها:چشم(و رفتن)
ات:منم رفتم شروع کنم
یوری:باشه عشقم
ات ویو وقتی داشت ظرفارو میشست
هنوز دوسم داره؟
غذاشو خورده؟
خوب میخوابه؟
بلایی سره.......
چرا دارم بهش فک میکنم؟
ولی من هنوز دوسش دارم
کاش اون روزا بر میگشت
ها؟
این همه ظرف کی تموم شد؟
ات:یوری؟
یوری:جانم ات؟
ات:کارم تموم شد بیا کمکت کنم
یوری:برو استراحت کن خسته ای
ات:نه کمکت میکنم
نویسنده ویو
خونه رو تمیز کردن و رفتن بخوابن
این شب همه پیش همدیگه خوابیدن
ببخشید دارم یکم غمگینش میکنم
حال خودمم زیاد خوب نیست به خاطر همین بخوامم نمیتونم داستانو شاد کنم الان
زود خوب میشم داستان رو اینجوری تموم نمیکنم نگران نباشید
خسته نباشم
۱۰.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.