عشق درسایه سلطنت پارت55
درباره اسپانیا حرف میزد.با خباثت گفتم
مری: اهان یعنی نگم اینجا مثل یه خدمتکار باهام برخورد میشه؟؟
اخم کرد و پر جذبه زل زد تو چشمم منم نترس زل زدم تو چشماش
مری: یه چیزی رو خوب میدونین که من اینجا فقط همسرتون نیستم... شاید تو این دربار و پیش خدمتکاراش فقط همسرتون باشم که هر چند به اندازه همسرتون هم احترام ندارم اما توی اون مهمانی و پیش اونها .. علاوه بر همسر تون... نایب السلطنه فرانسه ام. ملکه اینده فرانسه.. و مسلما اونا احترامی که لیاقتمه رو بهم میذارن. پس مجبورم نکنین
دهن باز کنم و چیزهایی بگم که نباید بگم...
رو ازش گرفتم و سمت در رفتم که داد زد
تهیونگ: حرفم هنوز تموم نشده و اجازه خروج ندادم
از دادش تکونی خوردم و با ترس چشمم رو بستم واروم برگشتم سمتش که خیلی نزدیک بهم ایستاده بود و با خشونت دستش رو جلو آورد و گردنم رو فشار داد نفسم بند اومد
داشتم خفه میشدم
تهیونگ: فک نکن دهن باز کنی وضعیت برات بهتر میشه... خیلی مراقب خودت باش دهنت به حرف اضافه بچرخه گر*دنت رو میزنم نایب السلطنه فرانسه...
و گردنم رو ول کرد به سرفه افتادم
وحشى.....ترسیدم... خیلی زیاد چون میدونستم پاش بیوفته عملیش میکنه ولی ادای شجاعانه در آوردم و خیره شدم تو چشمش با کنایه گفتم
مری: همونجور که گردن اون بخت برگشته رو زدین سرورم؟
نگاهش رو سریع روم آورد و زل زد تو چشمام نگاهش اون خشونت سابق رو نداشت انگار انتظار این جمله رو بعد از اینکه داشت خفه ام میکرد ازم نداشت
مری: میدونی گردن من رو زدن با اون فرق داره سرورم.. من بهت التماس نمیکنم...گریه نمیکنم...
خیره و عمیق چشمام رو از نظر میگذروند بغض کردم
گردنت رو میزنم همون معادل دوستت دارم خودمونه
هاااا.. همونی که هر مردی به تازه عروسش میگه... فقط
احساسی تر بیانش کرد.....
هه چه تازه عروس سیاه بختی بودم با غم سرم رو تکون کوچیکی دادم و با دردی که روی سینه ام سنگینی میکرد تعظیمی کردم و از اتاقش خارج شدم....
مری: اهان یعنی نگم اینجا مثل یه خدمتکار باهام برخورد میشه؟؟
اخم کرد و پر جذبه زل زد تو چشمم منم نترس زل زدم تو چشماش
مری: یه چیزی رو خوب میدونین که من اینجا فقط همسرتون نیستم... شاید تو این دربار و پیش خدمتکاراش فقط همسرتون باشم که هر چند به اندازه همسرتون هم احترام ندارم اما توی اون مهمانی و پیش اونها .. علاوه بر همسر تون... نایب السلطنه فرانسه ام. ملکه اینده فرانسه.. و مسلما اونا احترامی که لیاقتمه رو بهم میذارن. پس مجبورم نکنین
دهن باز کنم و چیزهایی بگم که نباید بگم...
رو ازش گرفتم و سمت در رفتم که داد زد
تهیونگ: حرفم هنوز تموم نشده و اجازه خروج ندادم
از دادش تکونی خوردم و با ترس چشمم رو بستم واروم برگشتم سمتش که خیلی نزدیک بهم ایستاده بود و با خشونت دستش رو جلو آورد و گردنم رو فشار داد نفسم بند اومد
داشتم خفه میشدم
تهیونگ: فک نکن دهن باز کنی وضعیت برات بهتر میشه... خیلی مراقب خودت باش دهنت به حرف اضافه بچرخه گر*دنت رو میزنم نایب السلطنه فرانسه...
و گردنم رو ول کرد به سرفه افتادم
وحشى.....ترسیدم... خیلی زیاد چون میدونستم پاش بیوفته عملیش میکنه ولی ادای شجاعانه در آوردم و خیره شدم تو چشمش با کنایه گفتم
مری: همونجور که گردن اون بخت برگشته رو زدین سرورم؟
نگاهش رو سریع روم آورد و زل زد تو چشمام نگاهش اون خشونت سابق رو نداشت انگار انتظار این جمله رو بعد از اینکه داشت خفه ام میکرد ازم نداشت
مری: میدونی گردن من رو زدن با اون فرق داره سرورم.. من بهت التماس نمیکنم...گریه نمیکنم...
خیره و عمیق چشمام رو از نظر میگذروند بغض کردم
گردنت رو میزنم همون معادل دوستت دارم خودمونه
هاااا.. همونی که هر مردی به تازه عروسش میگه... فقط
احساسی تر بیانش کرد.....
هه چه تازه عروس سیاه بختی بودم با غم سرم رو تکون کوچیکی دادم و با دردی که روی سینه ام سنگینی میکرد تعظیمی کردم و از اتاقش خارج شدم....
۲.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.