عشق درسایه سلطنت پارت57
و بعد خوردن من لب به گیلاسم نزدم و گذاشتمش تو سینی خدمتکار کناریم که تهیونگ نگاهی به گیلاس پر و بعد من کرد. تهیونگ به نوازنده ها اشاره کرد و مهمانی از سرگرفته شد.
همه پخش شدن عده ای دور هم جمع شدن و مشغول صحبت شدن وعده ای هم مشغول رقص و پایکوبی مجلس شادی به نظر میرسید دور تا دور هم میزهای دراز و چوبی گذاشته شده که روش پر میوه و شیرینی بود و یه میز بزرگ هم جلوی من و تهیونگ... پر از غذا و خوراکی های رنگارنگ 5 تا از نمایندگان ممالک مختلف جلو اومدن باب اشنایی راه انداخته بودن و بعد جمله ای از دهن یکیشون خارج شد که اتیشم زد یکی از نماینده ها : اینجا باید خیلی مراقب خودتون باشین.. خیلیا دوست ندارن شما اینجا باشین.
مری: دارین تهدیدم میکنین؟
سریع گفت : نه... نه... بانو... فقط بهتون هشدار دادم
با ظاهری شجاعانه رفتم جلوتر و گفتم
مری: ولی من این رو تهدید حساب میکنم.. مواظب باشین کجا دارین کی رو تهدید میکنین.. شما تو خاک کشور شوهر من هستید. انگار قراره دستم رو یه سریها بلند بشه که جایگاه و قدرتم براتون اثبات بشه
و با خشونت ازشون دور شدم نمیدونم چرا بغض کردم
سریع از جمع فاصله گرفتم و گوشه ای وایستادم اشکی از چشمم پایین چکید چقدر سخت بود که طرفدار نداشته باشی
پوزخندی به وضع خرابم زدم و توی جمع برگشتم نگاه تهیونگ روم کشیده شد و حس کرد چشمام رو که حلقه اشک توش بود دید
جسیکا اومد کنارم و گفت
جسیکا: مری.... میرقصی؟
مری:...نه... اصلا
جسیکا : چرا؟
مری:علاقه ای به رقصیدن جلوی اینا ندارم
خبیث گفت
جسیکا :جلوی اینا یا تهیونگ؟
برگشتم نگاهی به تهیونگ کردم که یکی از وزیرانش کنارش
ایستاده بود و باهاش حرف میزد
لبخندی زدم و نگاهی به جسیکا کردم ریز خندید و رفت جلوم ومثل يه مرد جنتلمن دستش رو جلوم دراز کرد و گفت
جسیکا:بانو افتخار رقص میدن بلند خندیدم و گفتم
مری:با تو ؟؟
جسیکا : پ ن پ.. با تهیونگ...
اخمی کردم که خندید و دستش رو تکون داد از سمج بودنش خندیدم و دستم روتوی دستش گذاشتم دوتایی رفتیم وسط و رقص دونفره انجام دادیم همه با تعجب نگامون میکردن و ما هم بی توجه از عالم و آدم بلند میخندیدیم و میرقصیدیم
با مهارت خاصی میرقصیدم که مطمئن بودم خیلی از نگاه ها
رو به خودش جلب کرده... همین خوب بود جسیکا منو چرخوند در حالیکه بلند و بی دغدغه میخندیدم چرخی زدم که به محض ایستادنم از چرخ رخ تو رخ پادشاه اسپانیا شدم که....
همه پخش شدن عده ای دور هم جمع شدن و مشغول صحبت شدن وعده ای هم مشغول رقص و پایکوبی مجلس شادی به نظر میرسید دور تا دور هم میزهای دراز و چوبی گذاشته شده که روش پر میوه و شیرینی بود و یه میز بزرگ هم جلوی من و تهیونگ... پر از غذا و خوراکی های رنگارنگ 5 تا از نمایندگان ممالک مختلف جلو اومدن باب اشنایی راه انداخته بودن و بعد جمله ای از دهن یکیشون خارج شد که اتیشم زد یکی از نماینده ها : اینجا باید خیلی مراقب خودتون باشین.. خیلیا دوست ندارن شما اینجا باشین.
مری: دارین تهدیدم میکنین؟
سریع گفت : نه... نه... بانو... فقط بهتون هشدار دادم
با ظاهری شجاعانه رفتم جلوتر و گفتم
مری: ولی من این رو تهدید حساب میکنم.. مواظب باشین کجا دارین کی رو تهدید میکنین.. شما تو خاک کشور شوهر من هستید. انگار قراره دستم رو یه سریها بلند بشه که جایگاه و قدرتم براتون اثبات بشه
و با خشونت ازشون دور شدم نمیدونم چرا بغض کردم
سریع از جمع فاصله گرفتم و گوشه ای وایستادم اشکی از چشمم پایین چکید چقدر سخت بود که طرفدار نداشته باشی
پوزخندی به وضع خرابم زدم و توی جمع برگشتم نگاه تهیونگ روم کشیده شد و حس کرد چشمام رو که حلقه اشک توش بود دید
جسیکا اومد کنارم و گفت
جسیکا: مری.... میرقصی؟
مری:...نه... اصلا
جسیکا : چرا؟
مری:علاقه ای به رقصیدن جلوی اینا ندارم
خبیث گفت
جسیکا :جلوی اینا یا تهیونگ؟
برگشتم نگاهی به تهیونگ کردم که یکی از وزیرانش کنارش
ایستاده بود و باهاش حرف میزد
لبخندی زدم و نگاهی به جسیکا کردم ریز خندید و رفت جلوم ومثل يه مرد جنتلمن دستش رو جلوم دراز کرد و گفت
جسیکا:بانو افتخار رقص میدن بلند خندیدم و گفتم
مری:با تو ؟؟
جسیکا : پ ن پ.. با تهیونگ...
اخمی کردم که خندید و دستش رو تکون داد از سمج بودنش خندیدم و دستم روتوی دستش گذاشتم دوتایی رفتیم وسط و رقص دونفره انجام دادیم همه با تعجب نگامون میکردن و ما هم بی توجه از عالم و آدم بلند میخندیدیم و میرقصیدیم
با مهارت خاصی میرقصیدم که مطمئن بودم خیلی از نگاه ها
رو به خودش جلب کرده... همین خوب بود جسیکا منو چرخوند در حالیکه بلند و بی دغدغه میخندیدم چرخی زدم که به محض ایستادنم از چرخ رخ تو رخ پادشاه اسپانیا شدم که....
۲.۹k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.