رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۱۳۴
بس بود این دلخوری هرچی باشه دو روز دیگه میاد خونه داداشش نمیتونم باهاش چشم تو چشم شم ! امروزم تولدمه خو
وای تتر کینه ای نبودی تو!
ملیسا قیافشو مظلوم کرد : معذرت!
با لبخند بغلش کردم، بغل که چ عرض کنم خفه شدیم!
ملیسا : خیلی دلم تنگ شده بود برات
_منم همینطور
اومدم عقب بهش نگا کردم!
یه پیرهن کوتاه صورتی
_خوشگلم از این تیپا میزنی! بزار بگم رامین بگیرتت
ملیسا: چیزه... خب نه... یعنی اره ها! ... ولی اونجوری نه!
خندیدم : فهمیدیم بابا فهمیدیم
ملیسا: بریم پایین با بروبچ حرف بزنین یکم ببینیم این داداش منم نیومده هنو
بازم بغلش کردم _چقد بهم میایین تو و رامین!
ملیسا ذوق کرد: واقن؟!
_بنظر من تو سامی زیاد به هم نمیخوردین ولی رامین چرا!
ملیسا اخم کرد : من زشتم؟! سامی خوشمله نه؟
_گمشو خیلی خوشگلی دختر جون سامیم که عشقه اصا میگم از نظر ی اخلاقایی دیگه کلی میگم
ملیسا گونمو بوسید: باشه عزیزم بریم
رسیدیم پیش بچه ها اصا من چقد دلتنگ اینا شدم! به همشون با دلتنگی نگا میکردم همشونو بغل کردم یهویی متوجه ماهور شدم که با لبخند نگامون میکرد
_تو کی اومدی؟
+والا حواست پرته دوستاته!
معنی جمله حیف که تو جمع ایم رو قشنگ درک کردم! و گرنه باید نشونت میدادم حواسم کجاست
_توهم میدونستی!
ملیسا: اصا همین بهمون گفت! یادمون بودا تولدته ولی همین گفت جشن بگیرین براش! این طرز اوردنتم که سامی میخواست سکته ت بده!
+چجوری اوردینش مگه!؟
ملیسا دهنشو کج کرد و ادا در اورد: ماهور جون اینا منو دزدیدن!!!
_زهرمار
نشستیم هم ماهورم اومد کنارم نشست با ذوق نگاش کردم یکم دور و برو دید زدم بادکنکای مشکی سفید و تزئینای خفنشون...
با بچه ها باهم حرف زدیم که ملیس با کیک اومد یه کیک فانتزی سیا سفید اقا اینا باب میله وماهوره نه من من رنگی رنگی خواس! بلند شدمو بچه ها تولد مبارک میخوندن انگار تولد ۵_۶ سالگیم بود
خیلی وقته تولد اینجوری نداشتم!
بهار: شعمارو فوت کن دیگه ارزوهاتم بکن!
یه نگا به ماهور انداختم ! اخه من جه ارزویی دارم جز تو! جز اینکه همیشه پیشم باشی! مال من باشی
چشامو بستمو شمعای تولد 20 سالگیمو فوت کردم
بچه ها دس زدنو کیکو بریدم در حال کیک خوردن کادوهارو باز کردم دنبال کادوی ماهور بودم نیست ک نیست هیچی نخریده برام پسره ی گاومیش!!
بی ذوق!
همه کادوها قشنگ بودن حتی رامین برام کادو خریده این نه!
پکر گذاشتمشون ی گوشه و به پیشنهاد بچه ها رفتیم وسط برقصیم اصا حسش نبود میخواستم بشینم که ماهور دستمو گرفت
_چیه؟
+هیچی میخوام باهات برقصم
_من گفتم باشه؟
+من نظر خواستم؟!
ازخودراضی!
اصا بقیه ک نگاشون زیر چشی ب ما بود منم جانب فاصله رو رعایت میکردم مثلا! خندم گرفت اینا زومن رو ماسرمو انداختم پایین بخندم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #هنری #شیک #زیبا
بس بود این دلخوری هرچی باشه دو روز دیگه میاد خونه داداشش نمیتونم باهاش چشم تو چشم شم ! امروزم تولدمه خو
وای تتر کینه ای نبودی تو!
ملیسا قیافشو مظلوم کرد : معذرت!
با لبخند بغلش کردم، بغل که چ عرض کنم خفه شدیم!
ملیسا : خیلی دلم تنگ شده بود برات
_منم همینطور
اومدم عقب بهش نگا کردم!
یه پیرهن کوتاه صورتی
_خوشگلم از این تیپا میزنی! بزار بگم رامین بگیرتت
ملیسا: چیزه... خب نه... یعنی اره ها! ... ولی اونجوری نه!
خندیدم : فهمیدیم بابا فهمیدیم
ملیسا: بریم پایین با بروبچ حرف بزنین یکم ببینیم این داداش منم نیومده هنو
بازم بغلش کردم _چقد بهم میایین تو و رامین!
ملیسا ذوق کرد: واقن؟!
_بنظر من تو سامی زیاد به هم نمیخوردین ولی رامین چرا!
ملیسا اخم کرد : من زشتم؟! سامی خوشمله نه؟
_گمشو خیلی خوشگلی دختر جون سامیم که عشقه اصا میگم از نظر ی اخلاقایی دیگه کلی میگم
ملیسا گونمو بوسید: باشه عزیزم بریم
رسیدیم پیش بچه ها اصا من چقد دلتنگ اینا شدم! به همشون با دلتنگی نگا میکردم همشونو بغل کردم یهویی متوجه ماهور شدم که با لبخند نگامون میکرد
_تو کی اومدی؟
+والا حواست پرته دوستاته!
معنی جمله حیف که تو جمع ایم رو قشنگ درک کردم! و گرنه باید نشونت میدادم حواسم کجاست
_توهم میدونستی!
ملیسا: اصا همین بهمون گفت! یادمون بودا تولدته ولی همین گفت جشن بگیرین براش! این طرز اوردنتم که سامی میخواست سکته ت بده!
+چجوری اوردینش مگه!؟
ملیسا دهنشو کج کرد و ادا در اورد: ماهور جون اینا منو دزدیدن!!!
_زهرمار
نشستیم هم ماهورم اومد کنارم نشست با ذوق نگاش کردم یکم دور و برو دید زدم بادکنکای مشکی سفید و تزئینای خفنشون...
با بچه ها باهم حرف زدیم که ملیس با کیک اومد یه کیک فانتزی سیا سفید اقا اینا باب میله وماهوره نه من من رنگی رنگی خواس! بلند شدمو بچه ها تولد مبارک میخوندن انگار تولد ۵_۶ سالگیم بود
خیلی وقته تولد اینجوری نداشتم!
بهار: شعمارو فوت کن دیگه ارزوهاتم بکن!
یه نگا به ماهور انداختم ! اخه من جه ارزویی دارم جز تو! جز اینکه همیشه پیشم باشی! مال من باشی
چشامو بستمو شمعای تولد 20 سالگیمو فوت کردم
بچه ها دس زدنو کیکو بریدم در حال کیک خوردن کادوهارو باز کردم دنبال کادوی ماهور بودم نیست ک نیست هیچی نخریده برام پسره ی گاومیش!!
بی ذوق!
همه کادوها قشنگ بودن حتی رامین برام کادو خریده این نه!
پکر گذاشتمشون ی گوشه و به پیشنهاد بچه ها رفتیم وسط برقصیم اصا حسش نبود میخواستم بشینم که ماهور دستمو گرفت
_چیه؟
+هیچی میخوام باهات برقصم
_من گفتم باشه؟
+من نظر خواستم؟!
ازخودراضی!
اصا بقیه ک نگاشون زیر چشی ب ما بود منم جانب فاصله رو رعایت میکردم مثلا! خندم گرفت اینا زومن رو ماسرمو انداختم پایین بخندم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #هنری #شیک #زیبا
۱۳.۵k
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.